مـفـــتون: تــــــو

نه از آغاز چـنين رسـمي بود
و نه فـرجام چـنان خواهد شد
كه كسـي جز تو ،تو را در‌يابـــد
تو ... در اين راه رسيدن به خودت تنـهايي
دست تنـهايي خود را تو بـــگير
و از آيــينه بپـرس ... منـزل روشن خـورشيد كـجاست
شـوق دريا اگـرت هــست ... روان بايــد بـود
ورنه در حـــسرت هـمراهي رودي ... به زمـــين خـواهي شــــد
مقـــصد از شوق رسيدن ، خـاليـــست
راه ، سرشـار امـــيد ... منـتظر فردايي است
كه تــو ديـروز در امـــيد وصـــالش بـودي
بـهترين لـحظه راهي‌شدنـت ، اكـــنون است ... لـــحظه را در‌يابـــيم
باور روز بـــراي گـــذر از شـب كــــافيست
و از آغاز چنــــان رسمي بـود ...
كه سرانجــام چـنين خـواهد شــد