ثــلـث عـــمـرمـان هــم رفـت !


 
امــــــروز روز تـــــــولــدم اسـت
در شـــناســـنامه‌ام که اين‌طور نــوشـته است !
راستش، هنوز نـمي‌دانـم سالگرد تولد، يک رخداد ِ شيرين است يا تلخ !؟
شيريني‌اش از خودش است ؟! يا کيک را مي‌بـُرند که تلخي‌اش را بگيرد ؟!
چه مي‌دانم !
شايد هم مثل ديشلمه‌ي محبوب ِ خودمان است
چاي تلخ با قـند شيرين !
............................
آن روزها... پانزده سالم که شد
دلــم هــنوز گره نـخـورده بود به دنـيا !
با خودم گفتم: « ثلث عمرمان هم رفت! » - به 45 سال قانع بودم...
بيست سالم که شد
باز هم با خودم گفتم: « ثلث عمرمان هم رفت! » - و به 60 سال قانع بودم...
حالا که شده بيست و هفت سالم
باز هم با خودم مي‌گويم: « ثلث عمرمان هم رفت! » - و به 81 سال قانع شده‌ام...
مي‌ترسم که 81 سالم بشود، باز هم به خودم تخفيف بدهم !
بگويم ثلث عمرم هم رفت ! و به 100 سال هم قانع نباشم !
............................
اشکال اينجاست که - لامصب -
همه‌ي برنامه‌هاي اصلاح و تربيت ِ نفس را نيز گذاشته‌ام براي دو ثلث بعدي !
مثل مدرسه، که ثلث دوم و سوم به نظرمان مهم بود
و درس خواندن را گذاشته بوديم براي آن‌ها !
 
پي‌نوشت:
يك: كاش همه زندگي در همين شمع‌ها خلاصه مي‌شد
دو: و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای ِ بودن!
سه: تـــــــولـدم مـــــبـارک...