يلدا

شب يلداتون مبارک
:D !اولين يلداتون که نيست؟
آخريش هم نباشه ايششششششالا
راستي جوونا!!!، قدر شب يلدا رو بدونينا
وگرنه ممکنه مثل ما... وقتي که تو خدمت سربازي بودین و
اين شب رو از دست دادين...تازه از اون به بعد قدرش رو بدونين
مگه نه آقا هادي؟
:راستي امشب فال خوشملي واسم اومد
صوفي ار باده ازاين دست خورد نوشش باد - ورنه انديشۀ اين کار فراموشش باد
آنکه يک جرعه مي از دست تواند دادن - دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت - آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه ترکان سخن مدعيان مي شنود - شرمي از مظلمۀ خون سياوشش باد
چشم از آينه داران خط و خالش گشت - لبم از بوسه ربايان بر و دوشش باد
گرچه از کبر سخن با من درويش نگفت - جان فداي شکرين پسته خاموشش باد
نرگس مست نوازش کن مردم دارش - خون عاشق بقدح گر بخورد نوشش باد
بغلامي تو مشهور جهان شد حافظ - حلقه بندگي زلف تو در گوشش باد

ناصريا

پر قصه تو شب بلند يلدا ... پر گريه براي قصۀ فردا
پر تشويش مث ابراي سياهي... پر ترديد مث موندن تو دوراهي
اون مسافر تو نبودي همۀ غربت من بود
اون سفرکردۀ معصوم همۀ قسمت من بود
اين آهنگش رو نميدونم کجا گذاشتم، خيلي هم گشتمااا...مناسبت داشت با اين روزا
***
ناصر عبدالهي... صداي خاطره هاي روزهاي دور من
اگر غير از ايني که الآن هست انتخاب دومی هم داشتم
حتما" آهنگ "پشت این پنجره ها"ش رو هم ميذاشتم رو وب
...روزگاراني بر ما گذشت آقا !!! با اين دو آهنگ
بیست و نهم آذر خیلی بغض کردم
...و حرف آخر: همه مسافریم... مسافر
يا حق

( انتخابات ( بدون شرح

يه بنده خدايي، يه زماني( سالها پيش آآآ ! )، ما را نصيحتي نمود
كه ای فرزند ! : گاهي اوقات مي شود بي صدا فرياد زد
!!! اما بيشتر اوقات مي شود بي صدا خفه شد
(( !!! برداشت سياسي هم ممنوع ))

صدا بزن مرا شبی

چشمام رو مي بندم و فكر مي كنم اينجايي
...اونوقت دستام رو بازمي كنم تا تو رو بغل كنم
چشمام رو باز مي كنم و مي بينم
... دست هام
"تمام آسمونهاي دنيا رو تو بغل گرفته"

غزل بانو

بچرخانم غزل بانو
برقصانم... غزل گیسو

تـــــــولـدم مـــــبـارک...


بــــــــراي دل ِ خــــــــودم
کـه چـه آرام به دنــيـا آمـد...
***
حـــوالـي هــــمـيـن لـــحـظـه‌هـا بـود و هــــمـيـن نـم‌نـم ِ ريــزش‌هـاي آبــــــانـي
وســـــط‌تـريـن دقــــايــق پـــــايـيـز رســـيـد
و مـــن
حــالا، دوبـاره تــکـــــــرار مـي‌شــوم
تـــــــولدي آراااااااااااااااام..............
حــالا، طـــــبـل ِ زنــــدگـي‌ام
بيست و پنجمين ضربه را به زمان مي‌زند
و مـــن ، باز به دنيا مي‌آيم
در بامداد ِ این سه‌شنبۀ باراني
بيست و پنج سال پيش،
حوالي همين ساعت‌ها
آب و آينه آوردم و آمدم به اين دنيا
حالا... سالهاست که گوشه‌نشين ِ همين دنيام
احساس مي‌کنم يک سال نـَـه
خيلي بزرگ‌تر شدم...
خيلي خيلي بزرگ‌تر !
 

! آی نیما

!فریاد میزنم
!من چهره ام گرفته؟
!من قایقم نشسته به خشکی؟
...کس نخواهد زند بر دلم دست
" که دلم... آشیان کسی است "
برای 21 آبان - سالروز میلاد پدر شعر نو پارسی

قاصدک

من به خط و خبری از تو قناعت کردم
! قاصدک... کاش نگویی که خبر یادت نیست

...مائیم و

من تني اجاره کردم
که غير از من
!همه صاحب آنند انگار
و من... هنوز ايستاده ام در صف نان و شعر
...و گه گاه فکر
مادرم هنوز فرياد ميزند
...و پدرم

کجاست جای رسیدن؟

...ايستگاه
...مسافراني بي مقصد
و صندلي هايي که از ازل ِ خاطره ام جايي نداشتند
جواني... دست در زير چانه
...بر بخار شيشه
تشنگي ماهي را مي کشد
آقا ، همين ايستگاه جهان نگه دار
!!! پياده مي شم

! گاهي نميشه تنها با خيال دلخوش بود

چشمامو باز مي کنم
به جاي بسم ا... هميشگي ، اسم تو
!!!و بعد توبه و توبه
...خيال... رويا... سرآغاز ِ كتاب ِ ما
...خوب اگر گوش کنیم
اين صداي دل ِ يك بليل ِ مست... در تمناي گلي ست
كه به او ميگويد
گل ِ من
تا ابد... لحظه به لحظه
دل ِ من
با همه مستي و شيدايي و عشق
!!! همه تقديم تو باد

ساده و پاک

رفتگر جواني عاشق دختري شد
به كسي جرات گفتنش را نداشت
دختر هم نمي‏دانست
فقط صبح‏ها
كوچه‏ي دختر را... از هر جاي ديگري تميزتر مي‏كرد

قدر... یلدای عاشقان

وِِّافتح مسامع قلبی بذکرک

نگفته های پاییز

پاييز خيلي چيزها دارد براي گفتن، که تابستان نگفته باشد
تقويمت را ببند
چند شاخه خوبي... براي روزهاي سختي که ديديم
و قدري بدي... که بهانۀ گريه هاي آخر شبهامان باشد
"همين ها کافي است"
تقويمت را ببند
ديگر پاييز رسيده
آنسوي تپه هاي پاييز، باران هاي بسيار خواهند رسيد
و رودخانه هاي سپيد
( پرسه گردان ِ ابدي زمين )
آواز خوان و سوت زنان
رد ِ گامهايمان را خواهند شست
...تقوميت را ببند
پاييز خيلي حرفها دارد که تابستان نگفته باشد
...خيلي حرفها

كوچۀ كلمات

خوشا پرنده كه بي واژه شعر مي گويد
گذر ميکند به سوي تو
ز كوچه ي كلمات
هرچه دير
هرچه دور
...دریغ از من
خوشا پرنده كه بي واژه شعر مي گويد
ز كوچۀ كلمات
ز كوچۀ... كلمات

رودررو

خيره مي شوم به شما
دستهايي كه بيرحمانه مرا نشانه رفته ايد
خيره مي شوم بر چشمهايتان
بر دستهايتان
...راستي
كداميك از ما درد بيشتري خواهد كشيد ؟

سكوت

سکوت سرشار است
سکوت‌ِ بی تاب از انتظار چه سرشار است
(احمد شاملو)

به خوبا سر مي زني... مگه بدا دل ندارن

در تارو پود اين واژه ها عشقي نهان است
عشقي كه فرياد ميزند: تو طليعه نوري
برگي از قرآن
فرشته اي والاتر از فرشتگان مقرب الهي
كه جايگاهش را زمين ِ خدا نهاده اند
...يوسفي ديگر
...که اگر يوسف را تنها يعقوب در انتظار بود
"تو را دنيايي در انتظار است"
تو چشمه اي از محبتي كه سيرابي از تو نشايد
قطعه اي از بهشت... پشت كوههاي بلند انتظار
اكنون كه قلم برداشته ام و براي تو مي نويسيم
...بايد بگويم كه دلهايمان در انتظار تو
سخت مي تپد

!یک روز خوب

باغ فردوس... ساعت 5 بعد از ظهر
راستی که فیلم قشنگی بود
دیدن ِ یه دوست ِ عزیز هم قشنگ بود
فیلم ، حال و هوای هردومون رو عوض کرد
تمام روز رو قدم زدیم...حرف زدیم
ولی هیچکدوم خسته نشدیم
!روز خوبی بود
راستی عجب صحنه ای از فیلم رو شکار کردم
...تو این صحنه دریا داره همون حرکاتی رو تمرین می کنه که

بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

روز میلادت شده
همه آمدن................ ما را نمی طلبی؟
آخر ما هنوز کربلایت را ندیده ایم
هنوز بوسه بر خاک داغ کربلایت نزده ایم
هنوز در زیر آفتاب داغ کربلایت نسوخته ایم
هنوز در بین الحرمین سینه خیز نرفته ایم
هنوز ضریح شش گوشه ات را در آغوش نگرفته ایم
*******
درد بده... دوا بده... قلب منو جلا بده
هر چي دارم ازم بگير......... فقط يه کربلا بده

...امشب

!!! ...خاک را می بویم... کنار زنی از قبیله بادها
(سید علی صالحی)
***
شرابی بیاورمان تا که وضو بسازیم و بایستیم به نماز
!از آن نمازها که مست ِ مست می خوانند و عریان
...که قبله اش همین جا بوده و سجودش

حالا... راه تو دوره

چه می گذرد امشب در دلم؟
چه می گذرد امشب در خیالم؟
چه می گذرد امشب در سرم؟
...من امشب سراسر ِ ترانه ها را گشتم
می خواستم ترانه ای باشم که چشمه زمزمه ام کند
...یا شاید آبشار
اما نام تو را از تمام آن ترانه ها پنهان داشتم
می دانستم شبی تاریک درپی دارم
"و به چراغ ِ نامت سخت محتاجم"
نت ها را تمام نکرده......... رها کردم
***
خاطره مثل یه پیچک می پیچه رو تن ِ خستم
دیگه حرفی که ندارم...دل به خلوت تو بستم
دل به خلوت تو بستم
دل به خلوت ِ... تو بستم
!مثلا" قرار بوده امشب پسر خوبی باشم

!امروز مراسم كمدتكاني داشتم

آب از آب تكون نخورده بود
!كمدم رنگ عسل بود
گنجينه خاطراتم رو گشودم
هزار شاپرك ، هزار پرواز ، هزاران كبوتر ، بال... بال... بال
...و پرواز ِ هزارهزار دست خط
...هزارهزار عكس و خاطره
.........................آنقدر شيرين بود
***
خاموش كه سرمستم... بربست كسي دستم
انديشه پريشان شد
.......تا باد چنين بادا

پنجشنبه 19 مرداد 1385

وقتي دو تا داداش كه مثل كوه پشت هم هستند
...با همديگه خلوت مي‌كنن
ميرن يه جايي كه تهران
به اين كوچيكي بشه تو نظرشون

پيروزي ايمان و استقامت


فان حزب الله هم الغالبون

براي پدرم... روزت مبارك

بيستون را به ياد آور
كوه را چون پرِِ ِكاه از سرِِ ِراه خود بردار
وَه كه چه نيروي شگفت انگيزي ست
" دستهايت " مرد بزرگ

در خیابان چهار صبح

در این خیابان چهارصبح... در این ساعات خاموشی
هر کسی بامی دارد بر سر... هر کسی باغ نهانی در خواب
...هر کسی نام و نشانی دارد
اما من... روی این نیمکت سرد خیابان چهارصبح
پنج انگشت... پیچیده به پنج انگشت دگر
و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ
بغلی دارم از تنهایی
آری... بغلی از تنهایی
...دیگران نام و نشانی دارند

اًينَ الرجبيون


يا من اًرجوه’ لكل خیر
اين... تنها ذكر شب ليلة الرغائبم بود
تنها ذکر

چپ دست


زندگی آنچه زیسته ایم نیست
بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم
گابریل گارسیا مارکز
درسته که عاشقی مثل قماره
ولی وقتی قرار به باخته... بهتره آدم همه وجودش رو ببازه

درد را از هر سو كه نوشتيم، درد بود

مدتها بود که ذهنم تشنه‌ی جرعه‌ای آرامش بود
دوست داشتم به سرزمینی سفر کنم که از سکوتش خسته شوم
تنها باشم... فکر کنم... خیالبافی کنم
تنهایی‌های من مقدس هستند
من در تنهایی‌های خود... گاه، خدا را می‌بینم
!گاه شعر هم می‌گویم... گاهی هم می‌خندم
گفته بودم؟
من هم در تنهایی‌هایم ... گاه، کتاب می‌خوانم
! و به دکتر و کویرش حسودی می‌کنم
...و البته، گاه به شاملو
!!!اصلا من عاشق نیما هستم
برای مظلومیت او گریه هم می‌کنم
! از شعرهای حافظ که چیزی دستگیرم نمی‌شود
...راستي، در تنهایی‌های من
!!! هیچ گاه تلفن زنگ نمی‌زند

يه يادگاري از يه شب باروني


ببار بارون... ببار امشب... صدااااا م امشب... همصداته
شريك درد و غمهاته... چشم گريون من امشب
ببار بارون.... بباااااااار امشب

می گذرد

اوضاع هيچوقت کاملا اونجوري که آدم مي‌خواد پيش نميره
خب! اين قانون زندگيه
! اما اين دفعه فرق مي‌کنه... چون من فرق مي‌کنم
...........چون
چـرخ برهـم زنم ار غـير مـُــرادم گردد
من نه آنم که زبوني کشم از دست فلک
! من نه آنم
! نه آنم
! نه

یادت عزیز امشب


لیلا کجاست که با عشق یک سایه بان ببافد

خدايا فقط يک معجزه ي کوچيک


:اين قسمت از فيلم باغهاي کندلوس رو خيلي دوست دارم
! نگاه کن آبان
اين در مال ماست... اين رنگ که ريخته هم مال ماست
...اين سوراخ توري مال ماست
پشه هايي که ازش مي يان تو، هم مال ماست
"...واي! " اون قدر چيز هست که مال ماست

! هستم... خوب... هنوز


سكوت.................... سکوت
صدای نفسهایی تند و پی در پی
الو.......الو
حالت خوبه
خب؛ کاري که گفتم رو کردي؟
اوهوم... روزها را تقسيم کردم
روزهاي خوب؛ روزهاي تقريبن خوب و روزهاي عالي
خيلي خوبه!، خوب اون روز چطور بود؟
!م‌م‌‌م... راستش... مثل روزهاي قبل
يک روز خيلي معمولي بود

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟


اَلسَّـــلامُ عــلَيــكَ يــا « حُجَّـــةَ اللهِ » فـــي أرضِـــهِ
السَّـــلامُ عَــلَيــكَ يــا « عَـيــنَ اللهِ » فـــي خَـلقِـــهِ
سـلام بـر تـو
! سـلام بر « سـلام كننده‌اي » كه خداحافظي نمي‌كند
سلام بر تو...اي صـاحب ِ سـلام
سلام بر تو... اي همـيشه سـلام
سلام بر تو... اي سـلام ِ همـيشه

نگهبان مهتاب


لك الحمد ... حمد الشاكرين لك علي مصابهم
چند روزی است که گذر زمان را احساس نمی کنم
! نمی دانم... شاید زمان ثابت مانده است
دیشب باز ... محو قصه "مهتاب" شدم
دیشب باز ... با کلمات دعوایم شد
... بی تاب بودم و به دنبال یک واژه
... می گشتم میان صندوقچه قدیمی خانه مان
... ته فنجان چای که مادرم برایم آورده بود
صدای یک زنگ کوتاه هوشیارم کرد
نگاهم افتاد به پنجره ساکت اتاقم
! شاید باید به آسمان هفتم سفر کنم با همین پنجره
آنچه دنبالش می گردم آنجاست

" ماه " تمام شبهای من

...واسه يه دوست


نگاه تو همه شور و اميد است
و مرا می برد از اوج سکوت
به فراسوی خيال… ماورای احساس
! و به انبوه خدا
و نگاه تو نخستين شعريست
که مرورش دل بی تاب مرا
تپشی تندتر از ثانيه‌ها می‌بخشد
و ای کاش که من
برق قاموس دو چشمت را می‌دزديدم
و در آن می‌جستم
معنی سبز نگاه تو بر اين کالبد روحم را
...
و نگاه تو چنان زيبا است
که همه دفتر من پر شود از شعر نگاه

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

بازگویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه و الم ، یار منی
جز گل روی توام در دو جهان یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو پیش که کنم؟
با که گویم که تو سرچشمه آزار منی؟
برگشا موی خم اندرخم و دست افشان باش
به خدا... یار منی ، یار منی ، یار منی

اين روزها

اين روزها زنده‌ام
بي‌تاب شبها... و ستاره‌هاي آسمان
...پريشان ابرها
! ديوانه سپيده‌دم روزها... خصوصا" شنبه‌ها
"و البته ... دلتنگ " ماه
واي... خدايا... اين روزها چه سخت زنده‌ام
!!! و چه خوب قدر نفس و هم‌نفسم را مي‌دانم

...وهمین

تو مرا مي‌فهمي
من تورا مي‌خواهم
...و همين
! ساده‌ترين قصه يك انسان است
تو مرا مي‌خواني
من تو را ناب‌ترين شعر زمان مي‌دانم
و تو هم مي‌داني
" تا ابد در دل من مي‌ماني "

دو کلمه حرف فوتبالی از جنس قرمز

...تو رو خدا امشب قهرمانی بارسلون رو نگاه کنید
مطمئن هستم امشب بارسا قهرمان اروپا مي‌شه
آخه بابا ... بی‌جنبه‌ها ... عـقـده‌ای‌ها
آخه صـــد هزار نفر؟؟؟؟
خوب اگه اینقـدر دلتون قهرمانی می‌خواست می‌گفتین
!یکی از اون جامهایی که داشتیم می‌دادیم بهتون حالشو ببرید
بابا... ما بایرن مونیخ میاد ، حال نمی‌کنیم استادیوم پر بشه
اونوقت شما واسه برق شیراز اینهمه آدم پا میشید میرید که چی...؟
خدایی کسی ندونه فکر می‌کنه چند سال پيش
! اون یه تیم دیگه بود که دسته سه با " تله موش سازی" بازی می‌کرد
! همین منصوریان ... کم مونده بود جام رو قورت بده
...آخه بابا ... یه کم دیسیپلین... یه کم کلاس
!!!!آخه صــد هــزار نـفـر؟

مرا نجات بده

اين طرف... در افق ِ خونين ِ شکسته...انسان ِ من ايستاده است
...روح ِنيمه‌اش در انتظار ِ نيم ِ ديگر ِ خود درد مي‌کشد
: او را مي‌بينم ، او را مي‌شناسم
" مرا نجات بده ‌اي کليد ِ بزرگ ِ نقره "
! مرا نجات بده
و آن طرف ... در افق ِ مهتابي‌ ِ ستاره‌ باران ِ رودررو
...زن ِ مهتابي‌ ِ من
شب ِ پُرآفتاب ِ چشم‌اش در شعله‌هاي ِ بنفش ِ درد طلوع مي‌کند
!مرا به پيش ِ خودت ببر
" سردار ِ بزرگ ِ روياهاي ِ سپيد ِ من "
...مرا به پيش ِ خودت ببر
و ميان ِ اين هر دو افق
من ايستاده‌ام
و درد ِ سنگين ِ اين هر دو افق
بر سينه‌ي ِ من مي‌فشارد

! حرفي... شايد براي نگفتن

فـسوف يآتي الله بـقـوم يـحـبـهـم و يـحـبـونه
( مائده - 54 )
!خدايا ... ما را بخاطر همه‌چيزمان ببخش
! "حتي بخاطر دلمان"

ليلي

خدا مشتي خاك را برگرفت، مي‌خواست" ليلي" را بسازد
از خود در او دميد
! و ليلي پيش از آنكه با خبر شود، عاشق شد
سالياني‌ست كه ليلي عشق مي‌ورزد... ليلي بايد عاشق باشد
زيرا خداوند در او دميده است
و هر كه خدا در او بدمد، " عاشق" مي‌شود
خدا گفت: به دنيايتان مي‌آورم تا عاشق شويد
آزمونتان تنها همين است
!عشق
و هر كه عاشق‌تر آمد، نزديك‌تر است
پس، نزديك‌تر آييد ... نزديك‌تر
عشق، كمند من است
كمندي كه شما را پيش من مي‌آورد
!پس ، كمندم را بگيري
د
و ليلي... كمند خدا را گرفت
همه کلماتش را به خدا داد
!و ... شد ... هم صحبت خدا
**********************************
از كتاب: ليلي نام تمام دختران زمين است

حرفهایی از سر دلتنگی

داشتم فکر می کردم به یک سال پیش
... آخرین باری که از ته دل خندیدم
من بودم و صداي آبي كه خنده هاي عزيز كودكانه ی مرا سال پيش با خودش برد
! روزگار خوبی بود
راستی ... همین روزهاست که مسافر شوم
دستهایم .... هوای" ماه" را دارند
هوای درآغوش کشیدن

کاش مسافرم ، سوغات نور بیاورد برایم از دستان حضرت نور
ساده بگویم ... صادق و صمیمی
دلم مي خواست امروز بروم كنار كودكيم ... كمي بنشينم
! شكوفه ها را هنوز نديده ام بهار امسال
...گنجشك ها منتظر دستهاي منند
!... و من ماندم ..............
خدا را شکر
... امروزهايم روزهاي خوبي ست
!!! همين

هيچ نداريد... اگر عشق نورزيد

دیشب تمام آسمان مال من بود
و من ماهش را ... و ستاره اش را
برای روشنایی اتاقت آوردم
چون یادم آمد گفته بودی
از تاریکی می ترسی....
دیشب تمام آسمان مال من بود
ديشب تمام آسمان مال من بود ... و من همه اش را به تو بخشیدم
اما افسوس ... تو خواب بودی
شاید هم خیال کردم خوابی
بگذار به خیال گوشه چشم و خلوتی دلم خوش باشد
دیشب آسمان مال من بود
...باور کن
!!!!باور

بسم رب العشق... والحسين و الشهاده


ای انیسِ بزم عشق و محرم کاشانه ام
جام لبریز بلا را با تو هم پیمانه ام
هر دو می‌سوزیم از یک شعله در بزم وصال
فرق ما این است ... تو شمعی و من پروانه ام