بسم رب العشق... والحسين و الشهاده


ای انیسِ بزم عشق و محرم کاشانه ام
جام لبریز بلا را با تو هم پیمانه ام
هر دو می‌سوزیم از یک شعله در بزم وصال
فرق ما این است ... تو شمعی و من پروانه ام

بزن مطرب نوایی خوش که این غم را بپوشاني

من ... در ایستایی تلاش عاشقانه خویش
دست به زانوان خویش گرفته و چشم به استواری کوه خویش دوخته‌ام
ای ماندگارترین صخره‌ي عاشق
روح من استواری تو را می‌ستاید
و من... هر روز که می‌گذرد... به کوه ِ خویش بیشتر بسته مي‌شوم
نمی دانم... بالهای یک عقاب هم مگر می‌شود بسته باشد؟
بگذار برايت بگويم
پرواز... تـنها
بر فراز " کوه" و " امتداد نگاه عاشق" معنی دارد
من... تو را خواهانم
با ذرات فکرم... با جزییات درونم... با التهاب عقلم
و با جنون قلبم
بیا و مرا از خویش باز ستان که تنها حضور تو مرا معنا می‌کند
خوب به یاد دارم که گفتی... سنگها صخره‌ها را می‌سازند
و صخره‌ها... کوهها را
پس... کـوه ِ من
مخواه که قلوه سنگت... در کنار رودخانه
لگدمال ِ رهگذران ِ بی‌اعــتـنا شود
..........بیا

مرغ عشق و شاپرک

يکي بود يکي نبود
زير اين طاق کبود ... يکي بود ، يکي نبود
مرغ عشقي خسته بود ... که دلش شکسته بود
اون اسير يه قفس ... شب و روزش بي نفس
همه ي آرزوهاش ........ پر کشيدن بود و بس
تا يه روز ... يه شاپرک ... نگاشو گوشه اي دوخت
چشمش افتاد به قفس ... دل اون بدجوري سوخت
زود پريد روي درخت ... تو قفس سرک کشيد
تو چشم مرغ اسير ... غم دل تنگي رو ديد
ديگه طاقت نيوورد ، رفت توي قفس نشست
تا که از حرفهاي مرغ ... شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بيا ... تا با هم پر بکشيم
بريم تا اون بالاها ... سوار ابرا بشيم
يه دفعه مرغ اسير ... نگاهش بهاري شد
بارون از چشماي مرغ ، روي گونش جاري شد
شاپرک دلش گرفت ، وقتي اشک اون رو ديد
با خودش يه عهدي بست ، نفس سردي کشيد
ديگه بعد از اون ... قفس ، رنگ تنهايي نداشت
توي دوستي شاپرک ، ذره اي کم نميذاشت
تا يه روز يه باد سرد ... ميون قفس وزيد
آسمون سرخابي شد ... سوز برف از راه رسيد
شاپرک يخ زد و يخ ... مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت ... ديگه اون بيدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو ... به دست خدا سپرد
!...نگاهشم به آسموووووووووون ... تا که دق کردش و مرد
شعري از خانم: بيتا رياحي، متن ِ ترانه‌ي: شاپرك، با صداي راما
شعرش رو دوست مي‌دارم