!یک روز خوب

باغ فردوس... ساعت 5 بعد از ظهر
راستی که فیلم قشنگی بود
دیدن ِ یه دوست ِ عزیز هم قشنگ بود
فیلم ، حال و هوای هردومون رو عوض کرد
تمام روز رو قدم زدیم...حرف زدیم
ولی هیچکدوم خسته نشدیم
!روز خوبی بود
راستی عجب صحنه ای از فیلم رو شکار کردم
...تو این صحنه دریا داره همون حرکاتی رو تمرین می کنه که

بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

روز میلادت شده
همه آمدن................ ما را نمی طلبی؟
آخر ما هنوز کربلایت را ندیده ایم
هنوز بوسه بر خاک داغ کربلایت نزده ایم
هنوز در زیر آفتاب داغ کربلایت نسوخته ایم
هنوز در بین الحرمین سینه خیز نرفته ایم
هنوز ضریح شش گوشه ات را در آغوش نگرفته ایم
*******
درد بده... دوا بده... قلب منو جلا بده
هر چي دارم ازم بگير......... فقط يه کربلا بده

...امشب

!!! ...خاک را می بویم... کنار زنی از قبیله بادها
(سید علی صالحی)
***
شرابی بیاورمان تا که وضو بسازیم و بایستیم به نماز
!از آن نمازها که مست ِ مست می خوانند و عریان
...که قبله اش همین جا بوده و سجودش

حالا... راه تو دوره

چه می گذرد امشب در دلم؟
چه می گذرد امشب در خیالم؟
چه می گذرد امشب در سرم؟
...من امشب سراسر ِ ترانه ها را گشتم
می خواستم ترانه ای باشم که چشمه زمزمه ام کند
...یا شاید آبشار
اما نام تو را از تمام آن ترانه ها پنهان داشتم
می دانستم شبی تاریک درپی دارم
"و به چراغ ِ نامت سخت محتاجم"
نت ها را تمام نکرده......... رها کردم
***
خاطره مثل یه پیچک می پیچه رو تن ِ خستم
دیگه حرفی که ندارم...دل به خلوت تو بستم
دل به خلوت تو بستم
دل به خلوت ِ... تو بستم
!مثلا" قرار بوده امشب پسر خوبی باشم

!امروز مراسم كمدتكاني داشتم

آب از آب تكون نخورده بود
!كمدم رنگ عسل بود
گنجينه خاطراتم رو گشودم
هزار شاپرك ، هزار پرواز ، هزاران كبوتر ، بال... بال... بال
...و پرواز ِ هزارهزار دست خط
...هزارهزار عكس و خاطره
.........................آنقدر شيرين بود
***
خاموش كه سرمستم... بربست كسي دستم
انديشه پريشان شد
.......تا باد چنين بادا

پنجشنبه 19 مرداد 1385

وقتي دو تا داداش كه مثل كوه پشت هم هستند
...با همديگه خلوت مي‌كنن
ميرن يه جايي كه تهران
به اين كوچيكي بشه تو نظرشون

پيروزي ايمان و استقامت


فان حزب الله هم الغالبون

براي پدرم... روزت مبارك

بيستون را به ياد آور
كوه را چون پرِِ ِكاه از سرِِ ِراه خود بردار
وَه كه چه نيروي شگفت انگيزي ست
" دستهايت " مرد بزرگ

در خیابان چهار صبح

در این خیابان چهارصبح... در این ساعات خاموشی
هر کسی بامی دارد بر سر... هر کسی باغ نهانی در خواب
...هر کسی نام و نشانی دارد
اما من... روی این نیمکت سرد خیابان چهارصبح
پنج انگشت... پیچیده به پنج انگشت دگر
و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ
بغلی دارم از تنهایی
آری... بغلی از تنهایی
...دیگران نام و نشانی دارند

اًينَ الرجبيون


يا من اًرجوه’ لكل خیر
اين... تنها ذكر شب ليلة الرغائبم بود
تنها ذکر