!يه شهر بود

!يه شهر بود! يه برج داشت! ......... و برج غمگين بود

:پي‌نوشت
...........ابـر و بــاد
!و گاهي خورشيد نـــــيـست
!!شهر بي‌خورشيد من اينجاست........ تهران

پيچـيده بر حصار...فارغ از كودكي

-اول اينكه: ديروز داشتم مطالبي رو مي‌نوشتم -به نوعي پاکنويس مي‌کردم
:اونقدر ازدفترم ورق کـندم که نگو! پيش خودم گفتم
اون موقع‌ها يک‌بار يه‌صفحه از دفتر سال اول دبستانم کنده شده بود
.....فکر ميکردم بيچاره‌ترين آدم روي زمين هستم
و دوم اينكه: من علاقه خاصي به جودي (کارتون بابالنگ‌دراز) داشتم
هيچ وقت يادم نمي‌ره اولين بار که آقاي پندلتون اومد مدرسشون
=))جودي روي سقف بود و داشت جيغ و ويغ ميکرد
:و آخر هم اينكه .... ديشب بود كه فهمــيدم
!تــنيده‌ام بر خويش... تارهايي از هيـچ... از براي هيـچ
:پي‌نوشت
"عكس، صحنه‌اي از فيلم "چه كسي امــير را كــُشت
!خيلي وقته تو ليست انتظار مونده بود ولي نمي‌خواستم پست مستقلي باشه

Happy Valentine

تقديم به همـه اونايي كه دوستـشون دارم
ما في غـيرك بـقـلبي و عـينيّي... سَـحرك شاغـلـني و بيدوّب فـيّـي
قول بـحبّك و احكيها بـحـنـيّه... يتـخاف تـقـولها خـلّـيها عــليّي
آخِـد عقـلي و قـلـبي و روحـي و عـمري كــلّـه بين ايـديك
لولا بـنسي كل الدنـيـي... يـا حـبـيبـي ما بـــــنـساك
لـو مِـن حـدّك مرقت نــسمه... نــسمه... وحــده‌بــــغارعليك
انت بـه‌عـيني اجــمل صــوره وحــدك انت اللللللي بـــــهـواك
:پي‌نوشت
ترانه‌اي است از تنها خواننده‌ي عرب ِ مورد علاقه‌ي من

ديوانه سر ِ صحبت فرزانه ندارد

تاحالا به لـكه‌هاي بجامونده از بارون روي شيشه‌ها فكر كرديد؟
ايـنه كه مي‌گم من شديدا" به دنياي اطرافم توجه مي‌كنم
به جزئي‌ترين و كوچكترين تحركات اطرافيانم هم حساسم
!جــــملات"‌ كه ديگه جاي خود دارند"
ديشب چشمم افتاد به اين آيه
( هــل تــــجـزون الا ما كـنتـم تـعــملون ( سوره نــمل - آيه 90
...به جمله‌اي از يك عزيز مدتهــــاست عميق شده‌ام
***
در انجمن عقل فروشان ننهم پاي... ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد... کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
:پــي‌نوشـت
عكس مربوط به چهارشنبه‌ست هــجدهم بهمن... آرياشهر،ابتداي آيت‌ا..كاشاني

گشت و گذار

ديشب،دم‌دماي غروب رفتم به يه محله قديمي شهر
اين محله در پايتخت جزو كشفيات خودمه‌هااا
اصولا" گشت‌و‌گذار در چنين محله‌هايي به من آرامش خاصي ميده
...صداي اذان مغرب تو محله پيچيده بود
آدما هم درست مثل اين داستانهاي سريالهاي قديمي تلويزيوني
...با حالتي عجيب و جالب كه خاص همين محله‌هاست
تك‌تك و چندتا چندتا در تاريكي اول ِ شب گذر مي‌كردند
!كوچه‌پس‌كوچه‌هاي دو متري... چقدر زيباست اين سادگي
!!!نيم ساعتي توي محله شون قدم زدم و هيشكي بهم گير نداد
توي تاريكي ِ نمور ِ يكي از كوچه‌ها يه صحنه رمانتيك هم ديدم
پسرك سربازي كه با لباس خدمت اومده بود ديدن دخترك قصه‌ش
درست توي لحظات خداحافظي‌شون از كنارشون رد ‌شدم
خدايا... وصف اون لحظه غيرممكنه
خداحافظي... و پسركي كه بايد برميگشت به محل خدمت
...و دختركي كه با هق‌هقي آروم
توي تاريكي كوچه به سمت خونه‌شون مي‌دويد
...از كنار من دوان‌دوان رد شد
به پشت سرم نگاهي كردم... پسرك ايستاده بود
!انگار نگران بود كه من هم مسير دخترك هستم
برگشتم... تا از راهي ديگر بروم
!!!پسرك هم برگــشت... خيـالـش راااحـــت شده بود

!هـيـــــس

وقتي كه دور از هـمگــان
بـخــواهي خواب ِ عزيزت را براي آيينه تعبـير كني
!"معلوم است كه " ســـــكـوت نشانه آرامش نيست