Ring My Bell, Ring My Bells


هميشه آرزو دارم اگر قراره برف بباره نيمه‌هاي شب بباره
تا صبحش، همه‌ي شهر رو غافلگير كنه
عاشق چنين صبحي هستم
يه جور سكوت خاص و سنگين توأم با ابهت داره
...و امروز چنين شد
!امروز بايد مال خودم مي‌بودم... كار تعطيل
و الآن ساعت 02:25 شب... همون ســكوت، حتي سنگين‌تر از صبح
من، توي اتاقم... قـــهوه مي‌خورم
رو توي گوشم مي‌گذارم Head Phone
چشمامو مي‌بندم... انگار وارد دنياي ديگري شده‌ام
Ring My Bell, Ring My Bells
...مي‌خوام به ياد بياورم... اون کوچه رو... اون مسجد با ايمان! رو
Somtimes U Love Her, Somtimes U Don't
اون حس شيرين با هم بودن... اون خنده‌هاي از ته دل
Sometimes U Need It Then U Don’t And U Let Go
گوشهايم را نوازش مي‌دهد Enrique صداي
انگار اين تو هستي که در گوشم زمزمه مي‌کني
Sometimes We Rush It, Sometimes We Fall
صداي قدمهايمان‌... صداي تاپ تاپ قلبم را هم مي‌شنوم
It Doesn’t Matter Baby We Can Take It Real Slow
آن آرامش با تو بودن را حس مي‌کنم
Ring My Bell, Ring My Bells
چشمامو باز نمي‌کنم
مي‌خواهم آن آرامش همه وجودم را در بر گيرد
Coz The Way That We Touch Is Something That We Can’t Deny
.....هوم‌م‌م‌م‌م... چه حس قشنگي... به ياد مي‌آورم
And The Way That U Move Oh It Makes Me Feel Alive
انگار که تو همين حالا در صندلي کنارم نشسته‌‌اي
Ring My Bell, Ring My Bells
چشمامو باز نمي‌کنم
چشمامو باز نمي‌کنم
چشمامو باز نمي‌کنم
پي‌نوشت: عكس، مجسمه‌ي هميشه متفكر، پارك ساعي