قانون خط هاي موازي يادت هست !؟

حالا
!هم من ، هم تو
هر دو خوب مي دانيم
اين راه نه پاياني دارد ، نه وصالي
!اما هنوز دوش به دوش مي رانيم
قانون خط هاي موازي يادت هست !؟
!دو خط موازي هيــچوقت به هم نمي رسند
و سکوت مي کنيم
!هم من ، هم تو
اصلا بيا
:يک خط زير قانونِ خط هاي موازي بنويسيم
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند
...اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند
!هم من ، هم تــــــو

و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای ِ بودن!

 
یک سال دیگه گذشت
انگار همین دیروز بود که این پست رو داشتم می‌نوشتم
یک سال بزرگتر شدم...
یک سالی که نمی‌دونم توش واقعا تونستم «بزرگ» بشم یا نه؟
تونستم با مشکلات خودم کنار بیام؟ تونستم همونی باشم که هستم؟
تونستم بعضی از عـیب‌هام رو برطرف کنم؟ تونستم کسی رو نرنجونم؟
تونستم دل کسی رو شاد کنم؟
نمی‌دونم... باید فکر کنم...
شاید اونجوری که می‌خواستم باشم نبودم !
ولی یکـ سال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع
امشب شب تولدمه... شب قشنگیه
 
همیشه تولد آدم قشنـگه
 
وقتی همه اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک میگن
تازه می‌فهمی چقدر زیادند آدمهایی که دوستت دارن
و این خودش روز تولدت رو قشنگتر می‌کنه
و حالا من، یه شاه پسر، کلی بزرگ شدم برا خودم

پی‌نوشت:
دلم می‌خواست بنویسم:
گلــم، دلم...
یک‌جا سند زده‌ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تــــــــو

- __ ----- _ ____ ---

به کجا می‌رسند
!این خطوطِ بی‌‌سرانجام؟
از این شاخه‌هایِ تـهیِ ِدســـت‌هـام
فــــالم را نه
!!! دســتـم را بـگیر

!!!بدون شرح

مي‌گن وقتي قاصدك رو دوش ِ گل سواره
خوشـــبختي ميــاره... كاش بودي و مي‌ديدي
:پي‌نوشت
:راستي... يعني اين صدا تا كجاها ميــرسه؟
منـــــــو بــــبـر به لحظه‌هااااي عاشقــــي

پاییز... فصل من... سلام

بالاخره پاییز رسید
پاییزِ قشنگ... با همون طعمِ گـس
گس، مثِ خرمالوی کال

پاییزه دیگه...کاریش نمیـــشه کرد... شاید برگامون زرد بشن
یا شاید
!!!زردامون برگ بشن
خوش به حال خودم که گل‌خونه‌ای نـــیستم
!هم می‌شـــکـفم، هم می‌ریزم
.........زنـــــده‌ام، آزاااااااااد

...ز لطف روی تو دست از ترنج نـشناسیم

از عرش صدای ربنا میــآید - آوای خوش خدا خدا میــآید
فریاد که درهای بهشت باز کنید - مهمان خدا سوی خدا میــآید

!!!آآآآآه بي‌ترانه‌گي

پروانه‌ي من در دامي افتاده كه عنكبوتش سير است
...نه مي‌تواند پرواز كند و نه بميرد

همرنگ دريا کن مرا... يکبار معنا کن مرا

من پندار ِ کوچک‌ترين کلمه‌ي زمينـــم
آن‌قدر که بر زبانت نيامده، تمـــام مي‌شوم
من انگار ترجمه‌ي غريب ِ داستان يک پَرپَر زدنم
...پرنده‌اي که پـَــر باز کرد
...و اولين سلامش آفتاب بود
...و سوخت

سفر عشق

با دل ِ تنگ به‌ســوى تو سفر بايد كرد ، از ســـر خويش به بتــخانه گذر بايد كرد
پيــر مـا گفت: ز ميـخانه شفا بايد جست ، از شفـا جستن ِ هر خانه حذر بايد كرد
طـرّه گيسوى دلدار به هر كوى و درى_ست
پس به هر كوى و در از شوق سفر بايد كرد
(روح ا... الموسوي الخميني)
...پي‌نوشت: چـــــقدر اين شعر رو دوست دارم

امروز پيامبري از کنار خانه ما رد شد

من به خدا گفتم: امروز پيامبري از کنار خانه ما رد شد
امروز انگار اينجا بهشت است
خدا گفت:کاش مي‌دانستي هر روز پيامبري از کنار خانه‌تان مي‌گذرد
و کاش مي‌دانستي بهشت همان قلب توست

لالالالا نـخواب، عاشق يه سيـبـــه

لالالالا نخواب سودي نداره، همون بهتر که بشماري ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه، که ماه غصه‌ش نـشه تنها بيداره
لالالالا نخواب زندونه دنيا، سر ِ ناسازگاري داره با ما
بشين باز هم دعا کن واسه اون که، ما رو اينجا گذاشت تنهاي تنها
لالالالا نخواب اون راه دوره، خدا ميدونه که حال اون چه جوره
توي خلوت ميگم اينجا کسي نيست، خداييش که دلم خيلي صبوره
لالالالا نخواب خواب که دوا نيست، دل ديوونه داشتن که خطا نيست
ميگن دست از سرش بردار نميشه، آخه عاشق شدن که دست ما نيست
لالالالا نخواب سرما تو راهه، هميشه عمر خوشبختي کوتاهه
لالالالا نخواب تلخـه جدايي، کـمر خم ميشه زير بي‌وفايي
تو بيدار باش... همه تو خواب نازن
براي کي بخونم پس لالايي
لالالالا نخواب دنيا خسيسه، واسه کم آدمي خوب مي‌ـنويسه
يکي لبهاش تو خواب هم غرق خــنـده‌ست
يکي پـلکاش تو خواب هم خيسه خيسه
لالالالا نخواب عاشق يه سيبه، هميشه سرخ و تب دار و غريبه
تا اون بالاست رسيده است اما تنهاست
پايين هم که بيافته بي نصيـبه
لالالالا اين هم بود سرنوشتم، اين از امروزم و اين از گذشتـم
نمي‌خوابم تا تو برگردي يک روز... منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم
نمي‌خوابم تا تو برگردي يک روز
منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم

سلام... چه صبح خوشمـلي

باران تا صبح باريد
از هر کجاي تهران سرک بکشيد
دماوند، مغرور... با رزلوشن ِ بالا، لبخند مي‌زند
هر جايش را کليک کنيد
بالا و بالا‌ و بالا‌تر مي‌توانيد برويد
زنده باد هواي پاک
شما را دعوت مي‌کنم به بزم ِنفس‌کشيدن در بهار هشتادوشش ِ تهران
هنــــوز اين‌جا مي‌توان زندگي کرد
...امـــير گزارش مي‌دهد
شنبه ، هشتم ارديبهشت هشتادوشش

آقام آقاام آقااام آقاااام

الـسلام علي اهل ِ الديار ِ مـنَ المـسلمينَ و المومنين
يه دوستي دارم كه هميشه بهم ميگه: مرفهِ بي‌درد
!!!امروز گفتم: خدايا، شايدم واقعا مرفه باشم! اما بي‌درد نه
اين درد رو از دلمون نـگير... آمين
***
:از ساعتي كه برگشتم... يه‌بند چاووشي دارد مي‌خواند
...دلـت را خانه ما كن...، مصفـا كردنش با من
پنـجشنـبه... شـشم ارديبهشت هشتاد و شش

تولدت مبارك ني‌ني ِ نازم

ماهي ِ قرمز ِ كوچولوي ِ من
تولـــــــدت مبارك
تولـــــــدت مبارك
تولـــــــدت مبارك

ويل‌هانــتينگ نابغه

چند شب پيش دي‌وي‌دي اين فيلم رو پيدا كردم و ديدم
تمام فيلم يك طرف... اون آخرين جمله‌ فيلم هم يك طرف
يه جمله كوتاه ، آخر يك نامه! خيـلي به دلم نشـست
موزيك پاياني زيباي فيلم هم به اين حـس قشنگ كمك كرد
!دلم مي‌خواست اين فيلم رو به يه نفر هديه مي‌كردم
راستي دنياي حرفه‌اي سيــنما هم جالب و جذابه
اما من هنوز موسيقي حرفه‌اي رو ترجـيح ميدم
:يه چيزي مثل اين آهنگ... "حرفه‌اي‌ها" ميشناسندش

Right Click And Save Target As
He Deals The Cards as a Meditation
And Those He Plays Never Suspect
He Doesn't Play for the Money He Wins
He Doesn't Play for the Respect
He Deals The Cards to find the Answer
The Sacred Geometry of Chance
The Hidden law of probable outcome
The Numbers Lead a Dance...

...اي عروس مهــتاب

...هرچند بيش از يه هفته مي‌گذره ، اما هنوز خستگيم درنرفته
شب پنـجشنبه گذشته اينـقــده با اين آهنگ با عروس و داماد رقصيدم‌م‌م‌م‌
داداشي... ايشالاااااااااا خوشبخت شي
:پي‌نوشت
بادكنك واسه خودم نموند! حتي يه دونه

سال نو مبارك

خداوندا در اين سالي كه در پيش است
نمـي‌دانم چه تقديري مرا فرموده‌اي ، ليكن
خدايا... مهربانم كن
تو لبخند رضايت را عطايم كن
بــفهمان زندگي زيباست
تو نيكي پيشه‌ام فرما
رفــيقا
مهربانا
عاشــقم فرما

!همــــيشه زود دير ميــشه

...سلام
كمتر از سه ساعت به تحــويل سال جديد مونده
نمي‌دونم چندمين باره که به آيينه‌ي سفره‌ي هفت‌سين نگاه مي‌کنيد
راستي حکايت آينه‌ي سفره‌ي هفت‌سين چيه؟
!نمي‌دونم... شايد واسه اينه که يه نظر خودمونو ببـينيم
...به‌خاطر بياريم کارايي که بايد انجام مي‌داديم و انجام نداديم
و كارهايي که نبايد انجام مي‌داديم و انجام داديم
نمي دونم
شايد واسه اينه که چين و چروک تازه‌ي پدر و مادر رو ببينيم
!!!به‌خاطر بياريم بيدارخوابي‌ها و زحمات بي‌وقفه‌ي اونا رو
نمي‌دونم.......
.........شايد........مي‌دونم که مي‌دوني
کاش مي‌شد به اين آيينه نگا کني
بعد... چشماي قشنگـت رو ببندي
و اولين چيزي که به فکرت رسيد بگي
.......نمي‌دونم.... خاطره.... شايدم آرزو
مي‌دونم که خاطرات و آرزوهات اونقد بزرگ هستند
که توي باغچه‌ي رويام جا نمي‌شن
ولي................کاش مي‌شد
: بذار خودم شروع کنم
خدا جون"
!اي كاش... زندگي يك خواب بود
پي‌نوشت: عكس از نوشته روي بيلـبورد ميدان پونك
بيست و يكم بهمن ماه هزار و سيصد و هشتاد و پنج

!همه جا غربت است

سه بار رازهايم فاش شدند
آن روز که زبان در دهان گرداندم
آن روز که قلم در دست گرداندم
!!!و آن روز که نگاه کردم
انسانها تنهائيم را پر نمي‌کنند... فقط خلوتم را مي‌شکنند
...هر چه انسانهاي اطرافم بيشتر باشند
خلوتم آشفته‌تر و تنهائيم تنهاتر مي‌شود
...مي‌ترسم زماني برسد که بـبينم تمام گذشته‌ را اشتباه پيموده‌ام
!شايد اگر خوش شانس باشم، فراموشي سراغم بيايد
...غربت ، جايي است که من از تو دور باشم
!مي‌بيني؟... همه جا غربت است
کسي که قرار بود براي من باشد، براي من نماند
!!!نتيجه منطقي اين‌که: من ، قرار نيست براي کسي باشم
جايي که هستم را دوست نمي‌دارم
!كاش سفـرم نزديك‌تر مي‌بود

اشک ... اشک ... اشک

وول مي خوره... به چپ ، به راست
بالشِـشو گاز مي‌گيره... چـشماش دنبال بهونه مي‌گرده
کامهاي بي‌حوصله از هواي گرم اتاقش مي‌گيره
!حس يه گمــــشده يا شايدم گم‌کرده
...فواره چشاش باز ميشه........ اشک... اشک... اشک
دنيا دنيا فرياد توي گلوش چال ميــکنه
دنيا دنيا خاطره ، نگاه ، پرسـش
سلول سلول ِ وجودش احساس نياز ميــکنه
لبهاي نيمه‌باز ِ پسر ِ بارون، زمزمه مي‌کنه...
نجوا مي‌کنه... خدا خدااااااا مي‌كنه
اشک ... اشک ... اشک
........آخ ... مهربون...
فواره چــشماش ، امانش رو بريده
يه سکوت مــــــــــــــمـتــد
يه نياز ، خواهش ، تمنا...
:انتهاي وجودش اين حسرت عبور مي‌کنه
کاش خدا
به زبان مادريم
...با من سخن مي‌گفت
...و بعد
...اشک ... اشک ... اشک

...خيلي‌وقت بود خواب نديده بودم

هنوز نرفته‌اي
سال‌ها عاشق بودم و نمي‌دانستم
!!!چه قدر با هوش
پاي فرو رفته و باله‌هاي شکسته‌ام را مي‌بيني
و با همان نگاه صـميمي
مي‌گويي
...در آسمان مي‌بيـــنمت

!يه شهر بود

!يه شهر بود! يه برج داشت! ......... و برج غمگين بود

:پي‌نوشت
...........ابـر و بــاد
!و گاهي خورشيد نـــــيـست
!!شهر بي‌خورشيد من اينجاست........ تهران

پيچـيده بر حصار...فارغ از كودكي

-اول اينكه: ديروز داشتم مطالبي رو مي‌نوشتم -به نوعي پاکنويس مي‌کردم
:اونقدر ازدفترم ورق کـندم که نگو! پيش خودم گفتم
اون موقع‌ها يک‌بار يه‌صفحه از دفتر سال اول دبستانم کنده شده بود
.....فکر ميکردم بيچاره‌ترين آدم روي زمين هستم
و دوم اينكه: من علاقه خاصي به جودي (کارتون بابالنگ‌دراز) داشتم
هيچ وقت يادم نمي‌ره اولين بار که آقاي پندلتون اومد مدرسشون
=))جودي روي سقف بود و داشت جيغ و ويغ ميکرد
:و آخر هم اينكه .... ديشب بود كه فهمــيدم
!تــنيده‌ام بر خويش... تارهايي از هيـچ... از براي هيـچ
:پي‌نوشت
"عكس، صحنه‌اي از فيلم "چه كسي امــير را كــُشت
!خيلي وقته تو ليست انتظار مونده بود ولي نمي‌خواستم پست مستقلي باشه

Happy Valentine

تقديم به همـه اونايي كه دوستـشون دارم
ما في غـيرك بـقـلبي و عـينيّي... سَـحرك شاغـلـني و بيدوّب فـيّـي
قول بـحبّك و احكيها بـحـنـيّه... يتـخاف تـقـولها خـلّـيها عــليّي
آخِـد عقـلي و قـلـبي و روحـي و عـمري كــلّـه بين ايـديك
لولا بـنسي كل الدنـيـي... يـا حـبـيبـي ما بـــــنـساك
لـو مِـن حـدّك مرقت نــسمه... نــسمه... وحــده‌بــــغارعليك
انت بـه‌عـيني اجــمل صــوره وحــدك انت اللللللي بـــــهـواك
:پي‌نوشت
ترانه‌اي است از تنها خواننده‌ي عرب ِ مورد علاقه‌ي من

ديوانه سر ِ صحبت فرزانه ندارد

تاحالا به لـكه‌هاي بجامونده از بارون روي شيشه‌ها فكر كرديد؟
ايـنه كه مي‌گم من شديدا" به دنياي اطرافم توجه مي‌كنم
به جزئي‌ترين و كوچكترين تحركات اطرافيانم هم حساسم
!جــــملات"‌ كه ديگه جاي خود دارند"
ديشب چشمم افتاد به اين آيه
( هــل تــــجـزون الا ما كـنتـم تـعــملون ( سوره نــمل - آيه 90
...به جمله‌اي از يك عزيز مدتهــــاست عميق شده‌ام
***
در انجمن عقل فروشان ننهم پاي... ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد... کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
:پــي‌نوشـت
عكس مربوط به چهارشنبه‌ست هــجدهم بهمن... آرياشهر،ابتداي آيت‌ا..كاشاني

گشت و گذار

ديشب،دم‌دماي غروب رفتم به يه محله قديمي شهر
اين محله در پايتخت جزو كشفيات خودمه‌هااا
اصولا" گشت‌و‌گذار در چنين محله‌هايي به من آرامش خاصي ميده
...صداي اذان مغرب تو محله پيچيده بود
آدما هم درست مثل اين داستانهاي سريالهاي قديمي تلويزيوني
...با حالتي عجيب و جالب كه خاص همين محله‌هاست
تك‌تك و چندتا چندتا در تاريكي اول ِ شب گذر مي‌كردند
!كوچه‌پس‌كوچه‌هاي دو متري... چقدر زيباست اين سادگي
!!!نيم ساعتي توي محله شون قدم زدم و هيشكي بهم گير نداد
توي تاريكي ِ نمور ِ يكي از كوچه‌ها يه صحنه رمانتيك هم ديدم
پسرك سربازي كه با لباس خدمت اومده بود ديدن دخترك قصه‌ش
درست توي لحظات خداحافظي‌شون از كنارشون رد ‌شدم
خدايا... وصف اون لحظه غيرممكنه
خداحافظي... و پسركي كه بايد برميگشت به محل خدمت
...و دختركي كه با هق‌هقي آروم
توي تاريكي كوچه به سمت خونه‌شون مي‌دويد
...از كنار من دوان‌دوان رد شد
به پشت سرم نگاهي كردم... پسرك ايستاده بود
!انگار نگران بود كه من هم مسير دخترك هستم
برگشتم... تا از راهي ديگر بروم
!!!پسرك هم برگــشت... خيـالـش راااحـــت شده بود

!هـيـــــس

وقتي كه دور از هـمگــان
بـخــواهي خواب ِ عزيزت را براي آيينه تعبـير كني
!"معلوم است كه " ســـــكـوت نشانه آرامش نيست

...من خانه نمي‌دانم

اي کرده تو مهمانم در پيش درآ جانم... زان روي که حيرانم من خانه نمي‌دانم
اي گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده... کو خانه نشانم ده من خانه نمي‌دانم
من عاشق و مشتاقم من شهرهْ آفاقم... رحم آر و مکن طاقم من خانه نمي‌دانم
شمس الحق تبريزم جز با تو نياميزم
مي افتم و مي خيزم... من خانه نمي‌دانم

كو تواني تا كه حاشايش كند

" از بچگی یادمون دادن: هروقت آب مي نوشي بگو " يا حسين
... اما تاحالا شده در اوج عطش، آب ببيني و ننوشي
" !بعدش هم... آروم... تو دلت بگی " يا ابوالفضل

!!!سلامی چو بوی گند دوری

فقط دعا کن کسي لاي کتاب‏هاي کهنه را نگشايد
...من از حديث ديو و دوري تو مي‏ترسم
"سيد علي صالحي"
!!! دلم میخواست این روزا تو یه شهر گرم بودم... شاید اهواز

متفاوت

در دستانم _________ خطي نيست
نه خطي که طول عمرم را نشان دهد
نه خطي که آينده ام را بگويد
و نه خطي که مرا به کسي برساند
من تمام خطوط دنيا را در چشمانم پنهان کرده‌ام
! تا از نگاه متعجب کف‌بين‌ها دلـم خـنک شود...