کجاست جای رسیدن؟

...ايستگاه
...مسافراني بي مقصد
و صندلي هايي که از ازل ِ خاطره ام جايي نداشتند
جواني... دست در زير چانه
...بر بخار شيشه
تشنگي ماهي را مي کشد
آقا ، همين ايستگاه جهان نگه دار
!!! پياده مي شم

! گاهي نميشه تنها با خيال دلخوش بود

چشمامو باز مي کنم
به جاي بسم ا... هميشگي ، اسم تو
!!!و بعد توبه و توبه
...خيال... رويا... سرآغاز ِ كتاب ِ ما
...خوب اگر گوش کنیم
اين صداي دل ِ يك بليل ِ مست... در تمناي گلي ست
كه به او ميگويد
گل ِ من
تا ابد... لحظه به لحظه
دل ِ من
با همه مستي و شيدايي و عشق
!!! همه تقديم تو باد

ساده و پاک

رفتگر جواني عاشق دختري شد
به كسي جرات گفتنش را نداشت
دختر هم نمي‏دانست
فقط صبح‏ها
كوچه‏ي دختر را... از هر جاي ديگري تميزتر مي‏كرد

قدر... یلدای عاشقان

وِِّافتح مسامع قلبی بذکرک

نگفته های پاییز

پاييز خيلي چيزها دارد براي گفتن، که تابستان نگفته باشد
تقويمت را ببند
چند شاخه خوبي... براي روزهاي سختي که ديديم
و قدري بدي... که بهانۀ گريه هاي آخر شبهامان باشد
"همين ها کافي است"
تقويمت را ببند
ديگر پاييز رسيده
آنسوي تپه هاي پاييز، باران هاي بسيار خواهند رسيد
و رودخانه هاي سپيد
( پرسه گردان ِ ابدي زمين )
آواز خوان و سوت زنان
رد ِ گامهايمان را خواهند شست
...تقوميت را ببند
پاييز خيلي حرفها دارد که تابستان نگفته باشد
...خيلي حرفها