من به کجا رسیده ام ...؟ جان دقایقم ، بگو

امشب عجیب احساس تنهایی می کنم
...با تمام وجود حس می کنم که هیچکس نیست
...هیچکس
نشسته ام... تنها... و به هرچه شکستنی در دنیا است می اندیشم
...به شکل" ماه" ، در قاب حوض آب
!و به خواب پشت پلک های بیدار
می دانی؟
...............با این چشمهای به ظاهر بسته ، هرگز نباید چشم انتظار آمدن کسی
...راستی دستهایت را هم از روی گوشهایت بردار
...اینها که گفتم... همه " بی صدا" می شکنند
...مثل دل دوست
مثل... دل... دوست
...........آهای ... با تو بودم
"! شاعر چراغ در دست"