!!!آآآآآه بي‌ترانه‌گي

پروانه‌ي من در دامي افتاده كه عنكبوتش سير است
...نه مي‌تواند پرواز كند و نه بميرد

همرنگ دريا کن مرا... يکبار معنا کن مرا

من پندار ِ کوچک‌ترين کلمه‌ي زمينـــم
آن‌قدر که بر زبانت نيامده، تمـــام مي‌شوم
من انگار ترجمه‌ي غريب ِ داستان يک پَرپَر زدنم
...پرنده‌اي که پـَــر باز کرد
...و اولين سلامش آفتاب بود
...و سوخت

سفر عشق

با دل ِ تنگ به‌ســوى تو سفر بايد كرد ، از ســـر خويش به بتــخانه گذر بايد كرد
پيــر مـا گفت: ز ميـخانه شفا بايد جست ، از شفـا جستن ِ هر خانه حذر بايد كرد
طـرّه گيسوى دلدار به هر كوى و درى_ست
پس به هر كوى و در از شوق سفر بايد كرد
(روح ا... الموسوي الخميني)
...پي‌نوشت: چـــــقدر اين شعر رو دوست دارم