در خیابان چهار صبح

در این خیابان چهارصبح... در این ساعات خاموشی
هر کسی بامی دارد بر سر... هر کسی باغ نهانی در خواب
...هر کسی نام و نشانی دارد
اما من... روی این نیمکت سرد خیابان چهارصبح
پنج انگشت... پیچیده به پنج انگشت دگر
و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ
بغلی دارم از تنهایی
آری... بغلی از تنهایی
...دیگران نام و نشانی دارند

هیچ نظری موجود نیست: