من عاشق شبـــم


من عاشق شبـــم
عاشق بـيداري نيمه شب
و سكوت دامنه‌دارش
...هـــمان لحـظه‌های معـلـق ميان ديروز و فردا
که کارها و... قول‌ها و قرارها همه از خاطر بيـرون‌اند
...تن سپردن به حس گنگ پيـوستن... بودن
من عاشق شبـــم
.....شب ِ بي‌چــراغ... شب بي‌دريچه

:دیشب زیر لب، با شهرام ناظری هم‌آواااز شدم
بازآآآآآآآآي که تا به خود نيازم بيـني
بيـداااري شبـــــــهاي درازم بـــيـني
ني ني غـلط‌ــــم که خود فـراق تـو مـرا
!کـِــي زنـده رها کـند؟
کـِـي زنـده رها کـند... که بازم بــــيني؟