آنســوي جوانـي او،عـشق و شـعر ……………… و اينسـو شـعر و عـشق
اوســت كه در انـــبوه آزمنــدان ..…………… صـــبوري بانوي خـود را ميستايد
و در دوري از او، هــمه ديـوارها را رنگ آبـي ميزند
تا هـمه ستارگان را به ناتـمامي يك شـكوه دعوت كند
از آن پس … وهـر صبح… دل خـود را در سينـي آفتاب گذاشته … به پيـشواز دوست ميرود
وهـر شـبانه خـواب ميبيـند ..… كه چشـم درشت و خيسـي از افـق او را نگــاه ميكند
هــي … اگـر هــمه نــدانند، من يـكي ميدانـم
اوســت كه در انـــبوه آزمنــدان ..…………… صـــبوري بانوي خـود را ميستايد
و در دوري از او، هــمه ديـوارها را رنگ آبـي ميزند
تا هـمه ستارگان را به ناتـمامي يك شـكوه دعوت كند
از آن پس … وهـر صبح… دل خـود را در سينـي آفتاب گذاشته … به پيـشواز دوست ميرود
وهـر شـبانه خـواب ميبيـند ..… كه چشـم درشت و خيسـي از افـق او را نگــاه ميكند
هــي … اگـر هــمه نــدانند، من يـكي ميدانـم
كـــــبوتر در آسمـــان ميآموزد … تا در زمـين پس بـدهد
كه
كه اين هــمه براي شــاعرانه كـردن عشــق است
و نه عاشقــــانه كـردن شعــر
كه
كه اين هــمه براي شــاعرانه كـردن عشــق است
و نه عاشقــــانه كـردن شعــر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر