22/5/ 1384 ساعت3:20 بامداد... از پارك برمي‌گردم

واي باران
باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما ... چه‌كسي نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربي رنگ ... من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي‌پرد مرغ نگاهم تا دور
واي باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست