يکي بود يکي نبود زير اين طاق کبود ... يکي بود ، يکي نبود
مرغ عشقي خسته بود ... که دلش شکسته بود
اون اسير يه قفس ... شب و روزش بي نفس
همه ي آرزوهاش ........ پر کشيدن بود و بس
تا يه روز ... يه شاپرک ... نگاشو گوشه اي دوخت
چشمش افتاد به قفس ... دل اون بدجوري سوخت
زود پريد روي درخت ... تو قفس سرک کشيد
تو چشم مرغ اسير ... غم دل تنگي رو ديد
ديگه طاقت نيوورد ، رفت توي قفس نشست
تا که از حرفهاي مرغ ... شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بيا ... تا با هم پر بکشيم
بريم تا اون بالاها ... سوار ابرا بشيم
يه دفعه مرغ اسير ... نگاهش بهاري شد
بارون از چشماي مرغ ، روي گونش جاري شد
شاپرک دلش گرفت ، وقتي اشک اون رو ديد
با خودش يه عهدي بست ، نفس سردي کشيد
ديگه بعد از اون ... قفس ، رنگ تنهايي نداشت
توي دوستي شاپرک ، ذره اي کم نميذاشت
تا يه روز يه باد سرد ... ميون قفس وزيد
آسمون سرخابي شد ... سوز برف از راه رسيد
شاپرک يخ زد و يخ ... مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت ... ديگه اون بيدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو ... به دست خدا سپرد
!...نگاهشم به آسموووووووووون ... تا که دق کردش و مرد
شعري از خانم: بيتا رياحي، متن ِ ترانهي: شاپرك، با صداي راما
شعرش رو دوست ميدارم