خدايا فقط يک معجزه ي کوچيک
:اين قسمت از فيلم باغهاي کندلوس رو خيلي دوست دارم
! نگاه کن آبان
اين در مال ماست... اين رنگ که ريخته هم مال ماست
...اين سوراخ توري مال ماست
پشه هايي که ازش مي يان تو، هم مال ماست
! نگاه کن آبان
اين در مال ماست... اين رنگ که ريخته هم مال ماست
...اين سوراخ توري مال ماست
پشه هايي که ازش مي يان تو، هم مال ماست
"...واي! " اون قدر چيز هست که مال ماست
! هستم... خوب... هنوز
سكوت.................... سکوت
صدای نفسهایی تند و پی در پی
الو.......الو
حالت خوبه
خب؛ کاري که گفتم رو کردي؟
اوهوم... روزها را تقسيم کردم
روزهاي خوب؛ روزهاي تقريبن خوب و روزهاي عالي
خيلي خوبه!، خوب اون روز چطور بود؟
!ممم... راستش... مثل روزهاي قبل
يک روز خيلي معمولي بود
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
اَلسَّـــلامُ عــلَيــكَ يــا « حُجَّـــةَ اللهِ » فـــي أرضِـــهِ
السَّـــلامُ عَــلَيــكَ يــا « عَـيــنَ اللهِ » فـــي خَـلقِـــهِ
سـلام بـر تـو
! سـلام بر « سـلام كنندهاي » كه خداحافظي نميكند
سلام بر تو...اي صـاحب ِ سـلام
سلام بر تو... اي همـيشه سـلام
سلام بر تو... اي سـلام ِ همـيشه
نگهبان مهتاب
لك الحمد ... حمد الشاكرين لك علي مصابهم
چند روزی است که گذر زمان را احساس نمی کنم
! نمی دانم... شاید زمان ثابت مانده است
دیشب باز ... محو قصه "مهتاب" شدم
دیشب باز ... با کلمات دعوایم شد
... بی تاب بودم و به دنبال یک واژه
... می گشتم میان صندوقچه قدیمی خانه مان
... ته فنجان چای که مادرم برایم آورده بود
صدای یک زنگ کوتاه هوشیارم کرد
نگاهم افتاد به پنجره ساکت اتاقم
! شاید باید به آسمان هفتم سفر کنم با همین پنجره
آنچه دنبالش می گردم آنجاست
" ماه " تمام شبهای من
! نمی دانم... شاید زمان ثابت مانده است
دیشب باز ... محو قصه "مهتاب" شدم
دیشب باز ... با کلمات دعوایم شد
... بی تاب بودم و به دنبال یک واژه
... می گشتم میان صندوقچه قدیمی خانه مان
... ته فنجان چای که مادرم برایم آورده بود
صدای یک زنگ کوتاه هوشیارم کرد
نگاهم افتاد به پنجره ساکت اتاقم
! شاید باید به آسمان هفتم سفر کنم با همین پنجره
آنچه دنبالش می گردم آنجاست
" ماه " تمام شبهای من
...واسه يه دوست
نگاه تو همه شور و اميد است
و مرا می برد از اوج سکوت
به فراسوی خيال… ماورای احساس
! و به انبوه خدا
و نگاه تو نخستين شعريست
که مرورش دل بی تاب مرا
تپشی تندتر از ثانيهها میبخشد
و ای کاش که من
برق قاموس دو چشمت را میدزديدم
و در آن میجستم
معنی سبز نگاه تو بر اين کالبد روحم را
و مرا می برد از اوج سکوت
به فراسوی خيال… ماورای احساس
! و به انبوه خدا
و نگاه تو نخستين شعريست
که مرورش دل بی تاب مرا
تپشی تندتر از ثانيهها میبخشد
و ای کاش که من
برق قاموس دو چشمت را میدزديدم
و در آن میجستم
معنی سبز نگاه تو بر اين کالبد روحم را
...
و نگاه تو چنان زيبا است
که همه دفتر من پر شود از شعر نگاه
و نگاه تو چنان زيبا است
که همه دفتر من پر شود از شعر نگاه
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
بازگویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه و الم ، یار منی
جز گل روی توام در دو جهان یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو پیش که کنم؟
با که گویم که تو سرچشمه آزار منی؟
برگشا موی خم اندرخم و دست افشان باش
به خدا... یار منی ، یار منی ، یار منی
جز گل روی توام در دو جهان یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو پیش که کنم؟
با که گویم که تو سرچشمه آزار منی؟
برگشا موی خم اندرخم و دست افشان باش
به خدا... یار منی ، یار منی ، یار منی
اشتراک در:
پستها (Atom)