چپ دست


زندگی آنچه زیسته ایم نیست
بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم
گابریل گارسیا مارکز
درسته که عاشقی مثل قماره
ولی وقتی قرار به باخته... بهتره آدم همه وجودش رو ببازه

درد را از هر سو كه نوشتيم، درد بود

مدتها بود که ذهنم تشنه‌ی جرعه‌ای آرامش بود
دوست داشتم به سرزمینی سفر کنم که از سکوتش خسته شوم
تنها باشم... فکر کنم... خیالبافی کنم
تنهایی‌های من مقدس هستند
من در تنهایی‌های خود... گاه، خدا را می‌بینم
!گاه شعر هم می‌گویم... گاهی هم می‌خندم
گفته بودم؟
من هم در تنهایی‌هایم ... گاه، کتاب می‌خوانم
! و به دکتر و کویرش حسودی می‌کنم
...و البته، گاه به شاملو
!!!اصلا من عاشق نیما هستم
برای مظلومیت او گریه هم می‌کنم
! از شعرهای حافظ که چیزی دستگیرم نمی‌شود
...راستي، در تنهایی‌های من
!!! هیچ گاه تلفن زنگ نمی‌زند

يه يادگاري از يه شب باروني


ببار بارون... ببار امشب... صدااااا م امشب... همصداته
شريك درد و غمهاته... چشم گريون من امشب
ببار بارون.... بباااااااار امشب