غزل بانو

بچرخانم غزل بانو
برقصانم... غزل گیسو

تـــــــولـدم مـــــبـارک...


بــــــــراي دل ِ خــــــــودم
کـه چـه آرام به دنــيـا آمـد...
***
حـــوالـي هــــمـيـن لـــحـظـه‌هـا بـود و هــــمـيـن نـم‌نـم ِ ريــزش‌هـاي آبــــــانـي
وســـــط‌تـريـن دقــــايــق پـــــايـيـز رســـيـد
و مـــن
حــالا، دوبـاره تــکـــــــرار مـي‌شــوم
تـــــــولدي آراااااااااااااااام..............
حــالا، طـــــبـل ِ زنــــدگـي‌ام
بيست و پنجمين ضربه را به زمان مي‌زند
و مـــن ، باز به دنيا مي‌آيم
در بامداد ِ این سه‌شنبۀ باراني
بيست و پنج سال پيش،
حوالي همين ساعت‌ها
آب و آينه آوردم و آمدم به اين دنيا
حالا... سالهاست که گوشه‌نشين ِ همين دنيام
احساس مي‌کنم يک سال نـَـه
خيلي بزرگ‌تر شدم...
خيلي خيلي بزرگ‌تر !
 

! آی نیما

!فریاد میزنم
!من چهره ام گرفته؟
!من قایقم نشسته به خشکی؟
...کس نخواهد زند بر دلم دست
" که دلم... آشیان کسی است "
برای 21 آبان - سالروز میلاد پدر شعر نو پارسی

قاصدک

من به خط و خبری از تو قناعت کردم
! قاصدک... کاش نگویی که خبر یادت نیست

...مائیم و

من تني اجاره کردم
که غير از من
!همه صاحب آنند انگار
و من... هنوز ايستاده ام در صف نان و شعر
...و گه گاه فکر
مادرم هنوز فرياد ميزند
...و پدرم