A New Life Borns
لـحـظـهي عـجـيـبيسـت هـنـگـامـهي آغـاز
و پاگـذاردن بـه ايـن دنـيـا
و اولـيـن نـگـاه يـك نـوزاد
نـگـاهي رازآلـود و كـنـجـكـاو...
***
اين فرشتهي كوچولو، آقا سيناي ماست در اولين ساعت زندگيش
عــــمـو شـدن هـم حــس غـريــبـيست
گمان ميكنم يك شـبـه، كـلـي پــيـر شـدم!
تو که نازنده بالا دلربايي
اون حال عرفاني که باعث ميشه
چراغ رو خاموش کنم
و توي تنهايي ِخودم با خدا حرف بزنم رو خيلي دوست دارم
توي اينجور موقعها
گوش کردن به تصنيفهاي سـنـتـي رو ترجيح ميدم
مـخـصوصا که شاعرش هـم باباطاهر باشه...
عـزيزم كاسه چشمم سرايت، ميون هر دو چشمم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نـهي باز، نشينه خار مژگونم به پايت
...
تو که نازنده بالا دلربايي، تو که بي سرمه چشمون سرمهسايي
تو که مشکين دو گيسو در قـفايي...
پينوشت:
ياد اون چوپاني ميافتم که واسه خـداش شعر ميگفت...
گاهي به حالش غـبطه ميخورم
گرچه فاصلهاي هم ممکنه نداشته باشم!
چراغ رو خاموش کنم
و توي تنهايي ِخودم با خدا حرف بزنم رو خيلي دوست دارم
توي اينجور موقعها
گوش کردن به تصنيفهاي سـنـتـي رو ترجيح ميدم
مـخـصوصا که شاعرش هـم باباطاهر باشه...
عـزيزم كاسه چشمم سرايت، ميون هر دو چشمم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نـهي باز، نشينه خار مژگونم به پايت
...
تو که نازنده بالا دلربايي، تو که بي سرمه چشمون سرمهسايي
تو که مشکين دو گيسو در قـفايي...
پينوشت:
ياد اون چوپاني ميافتم که واسه خـداش شعر ميگفت...
گاهي به حالش غـبطه ميخورم
گرچه فاصلهاي هم ممکنه نداشته باشم!
وقـتي تـــو نــيستي...
عــمـريــــسـت
لــبـخـنـدهاي لاغـر خـود را در دل ذخـيـره مـيـكـنم
بـاشـد بـراي روز مــــــبـادا !
امـا، در صــــفـحـههـاي تــقـويـم
روزي بـه نـام روز مــــــبـادا نــيـسـت
آن روز، هــر چـه بـاشـد
روزي شـــبـيـه ديــروز... روزي شــبـيـه فـــــردا...
روزي درسـت مـثـل هـــــــمـيـن روزهـاي مـاسـت...
چـه كـسـي ميدانـد؟
شــايـد امـروز نـــيـز روز مــــــبـادا بـاشـد !
...
وقـــــتـي تـــــو نــــيـسـتـي
نـه هــــــسـتهـاي مـا چــونـان كـه بـايـدنـد
نـه بـايـدهـــا...
...
هـــــر روز بـي تـــــو
روز مــــــبـاداست...
(قيصر امينپور)
My Dear Tailor
The Only Man Who Behaved Sensibly, Was My Tailor
He Took My Measurement Anew Every Time He Saw Me
While All The Rest
Went On With Their Old Measurements
And Expected Them To Fit Me
( George Bernard Shaw )
تـنـها کـسي کـه بـا مـن رفــتـار مـنـاسـبـي دارد، خـيـاط مـن اسـت؛
هــربـار کـه مـن را ميبــيـنـد، از نــو انـدازههــايـم را ميگــيـرد
درحـالـيکـه ســايـريـن
بـه هــمـان انـدازهـاي قــديـمـيشـان مــتـکـي هـــسـتـنـد
و انـتـظـار دارنـد کـه مـن بـا آن انـدازههـا فـيـت بــشـوم !
( جـورج بـرنـارد شـاو )
اشتراک در:
پستها (Atom)