پشت سر هر معشوق، خدا ايستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش ميداري
پشت سر هر معشوق، خدا ايستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولي،
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفريح، خدا چندان کاري به کارت ندارد
اجازه ميدهد که عاشقي کني، تماشايت ميکند و ميگذارد که شادمان باشي...
اما هر چه که در عشق ثابتقدمتر شوي،
خدا با تو سختگيرتر ميشود
هر قدر که در عاشقي عميقتر شوي و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت نابتر شود و زيباتر، بيشتر بايد از خدا بترسي
زيرا خدا از عشقهاي پاک وعميق و ناب و زيبا نميگذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند
پشت سر هر معشوقي، خدا ايستاده است...
و هر گامي که تو در عشق برميداري، خدا هم گامي در غيرت برميدارد
تو عاشقتر ميشوي و خدا غـــيـورتـر
و آنگاه که گمان ميکني معشوق چه دست يافـتـنـي است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار ميشود
و خيالت را درهم مي ريزد و معشوقت را درهم ميکوبد؛
معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد،
خدا هرگز نميگذارد ميان تو و او، چيزي فاصله بياندازد
معشوقت ميشکند و تو نااميد ميشوي
و نميداني که نااميدي زيباترين نتيجه عشق است !
نااميدي از اينجا و آنجا، نااميدي از اين کس و آن کس. نااميدي از اين چيز و آن چيز
تو نااميد ميشوي و گمان ميکني که عشق بيهودهترين کارهاست
و برآني که شکست خوردهاي،
و خيال ميکني که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کردهاي
اما خوب که نگاه کني ميبـيـنـي:
حتي قـطرهاي از عشقت، حتي قـطرهاي هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را نگه داشته است
خدا به تو ميگويد:
مگر نميدانستي که پشت سر هر معشوق خدا ايستاده است؟
تو براي من بود که اين همه راه آمدهاي
و براي من بود که اين همه رنج بردهاي
و براي من بود که اين همه عشق ورزيدهاي
پس به پاس اين، قلبت را و روحت را و دنيايت را وسعت ميبخشم
و از بي نيازي نصيبي به تو ميدهم...
و اين ثروتي است که هيچ کس ندارد تا به تو ارزانياش کند
...
فردا اما، تو باز عاشق ميشوي تا عميقتر شوي و وسيعتر و بزرگتر و نااميدتر !
تا بينيازتر شوي و به او نزديکتر !
پشت سر هر معشوقي
خدا ايستاده است...
برگرفته از نوشتههاي خانم "عرفان نظرآهاري"
Posted by
Amir
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر