خیلی وقت‌ها می‌شود که داری مثلا چایی‌ات را با سر و صدای هر چه تـمـامــتـر
بـا یـک قــاشــق فـــلـزی هــم می‌زنی
هــی هــم می‌زنی، هــی هــم می‌زنی.....
بعد، سر و صدایش در حدی هست که چشم‌غـره‌های اطرافیان را به سمت‌ات سرازیر کند
درست در هــمان لـحظه‌های هـم‌زدن، که یک جور ســمـفونی‌وار افکارت را هــم‌می‌زند،
می‌رسـی به هـمان قسمت از ذهـــــنـیـاتـت که تـبدیل به کـــلـمـه نـمی‌شوند
کــلاً به زبان نـمی‌آیند...
از هـمان‌هایی که همیشه باید ازشان صرف‌نظر کـنی
بـی‌خــــیـالـشـان شـوی
تا شاید یک روزی در یک موقعیت بـغـرنـج دیگری سرازیر شود توی استکان چایی‌ات !
بعد، سعی می‌کنی هــی پـــلـک بــزنـی
می‌خواهی تصویری که در پشت ذهـــنـت قـرار گـرفـتـه
و حـــس می‌کـنی همه دارند با وضوح هر چه تمامـتـر می‌بـــیـنـنـدش را
یک جورهــایی مـــخـفـی کـــنـی
هـــر پـلکی که مـی‌زنـی انـگـار همه چــیـز واضح‌تر و شـفاف‌تر می‌شود
همه چیز رنگـی‌تر می‌شود
نگاه‌ها بهت‌زده‌تر می‌شوند و تو، بلند می‌شوی می‌روی و بی‌خیال چایی و قاشق فلزی و استکان می‌شوی
چند روز که گذشت، یادت می‌آید که خیلی وقت است حرف نـزده‌ای
هـــــمـه‌اش را قورت داده‌ای...
هـــــمـه‌اش شـده جـزو هـمان ذهـــنـیـات مـخـفـی...
جزو هــمـانـهـایـی که دیگـران قـرار نــیـسـت بــــــبـیـنـنـد و بـــشـنـونـدش!
درست مثل الآن...

پي‌نوشت:
داشتيم صداي محسن نامجو را مي‌شنويديم كه... حرفهاي دلمان جاري شد...
هـمه‌ش دلم مي‌گـيره...
 
They Shot Of Down Bang Bang
We Hit The Ground Bang Bang
That Awful Sound Bang Bang
All They Shoot Of Down
We Always Win The Fight Bang Bang
 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عشق اما پیداست!!!