انتظار

بانوی من
من در انتظار همان معجزه کوچک
سالیان درازی را خواهم نشست تا مهربانیت، سایه‌ام شود
و ابر و باران را باز... به من ببخشاید
من نمی‌دانم تا کدام روز برفی
باید
چشم به آسمان بدوزم
و تو... می‌داني
مي‌داني که معجزه‌ای هرچند کوچک مرا زیر و رو خواهد کرد
...
دلم گرفته بود
! فقط همين

هیچ نظری موجود نیست: