ايـــن ســــــــوت ِ آخــــــر اســـت
و غـــريــــــــبـانه مـي‌رود
تـــــــــــــنـهــاتـريـن مــــــــــــــســافــــر تــــو
از ديــــــــــار ِ تـــــو...!!!
 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

راستی...
شبی که کوله بارم رو میون گریه می بستم
یه احساسی به تو می گفت هنوزم عاشقت هستم؟؟؟

آن جوان بخت که می‌زدرقم خیرو قبول بنده پیر ندانم زچه آزاد نکرد

ناشناس گفت...

این روزها سفر، مسافر، دیار، عشق، عاشق حتی تنهایی دیگه معنی خودش و نداره. من دیگه تو زادگاهمم مسافرم، معشوق همسفرم! عاشق کسی بودم که 5 سال پیش نتهام گذاشت. شناسنامش رو داد به من که جاش زندگی کنم.
میدونین من حتی فرست نکردم برم بدرقش!
حتی بهم اجازه ندادن بهش فکر کنم. گفتن اون مرده. ولی من میدونم هنوز هست و یجایی مثل من منتظر.
من تنها تو ایستگاه میشینم تا بیاد...