ثــلـث عـــمـرمـان هــم رفـت !
امــــــروز روز تـــــــولــدم اسـت
در شـــناســـنامهام که اينطور نــوشـته است !
راستش، هنوز نـميدانـم سالگرد تولد، يک رخداد ِ شيرين است يا تلخ !؟
شيرينياش از خودش است ؟! يا کيک را ميبـُرند که تلخياش را بگيرد ؟!
چه ميدانم !
شايد هم مثل ديشلمهي محبوب ِ خودمان است
چاي تلخ با قـند شيرين !
............................
آن روزها... پانزده سالم که شد
دلــم هــنوز گره نـخـورده بود به دنـيا !
با خودم گفتم: « ثلث عمرمان هم رفت! » - به 45 سال قانع بودم...
بيست سالم که شد
باز هم با خودم گفتم: « ثلث عمرمان هم رفت! » - و به 60 سال قانع بودم...
حالا که شده بيست و هفت سالم
باز هم با خودم ميگويم: « ثلث عمرمان هم رفت! » - و به 81 سال قانع شدهام...
ميترسم که 81 سالم بشود، باز هم به خودم تخفيف بدهم !
بگويم ثلث عمرم هم رفت ! و به 100 سال هم قانع نباشم !
............................
اشکال اينجاست که - لامصب -
همهي برنامههاي اصلاح و تربيت ِ نفس را نيز گذاشتهام براي دو ثلث بعدي !
مثل مدرسه، که ثلث دوم و سوم به نظرمان مهم بود
و درس خواندن را گذاشته بوديم براي آنها !
پينوشت:
يك: كاش همه زندگي در همين شمعها خلاصه ميشد
دو: و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای ِ بودن!
سه: تـــــــولـدم مـــــبـارک...
انــــــدوه انــــــدوه...
كـه ســــطـري از ايـن خـــــيـابـان پـــــيـمـوده نـــشـد حـــــتـي!
و كــــوچـه، هــــــمـچـنـان خــــيـس ِ بــــــــاران اسـت
نـــــــبــض ِ مـــــن
تــــنـد تــــنـد نـمـيزنــد ديــگـر
كــه هــــــزار ســـــــــالـگـي را
ايـن حــــــــــرفهـــا گـــــذشــتـه اسـت...
پينوشت:
- اين روزها تهران میزبان نمنم باران بود، کمی نفس کشیديم...
- عكس: يكي از معابر دنج و دوستداشتني من -دقايقي قبل از شروع بارش باران-
امــروز تـــوي اداره، از ظــــهـر مــدام دارم ايـن جـــمـلـه رو بـا خـــودم تــــكـرار مـيكــنـم
حـــــرمـت نـــگـــــــهــدار پـــــسـر، حــــرمـت نـــگـــــهــداااااااار...
پينوشت:
قابل توجه دوستان!!! :
- مسئول روابط عمومي بايد: قدرت تجزيه و تحليل مسائل ِ محيط كار را داشته باشد
- موقعيتهاي پيش آمده را به سرعت درك كند و آثار نهايي (بازخورد) رفتارش را پيشبيني نمايد
- مسئول روابط عمومي بايد شخصيت افراد را ملحوظ داشته و به آنها احترام بگذارد
( روابط عمومي - دكتر رضا اميني – تهران – دانشكده علوم ارتباطات اجتماعي )
آنـــقــدر كـه جــاي تـــو ايـنـجـا خـــالـيسـت، جــاي مـــن آنـجـا خــــالـي هــــسـت آيـا ؟
پينوشت:
Hey Baby, When We Are Together
Doing Things That We Love
Every Time You're Near I Feel Like I’m In Heaven,
Feeling High
I Don’t Want To Let Go, Girl
I Just Need You To Know, Girl
I Don’t Wanna Run Away, Baby
You’re The One I Need Tonight
No Promises...
Baby, Now I Need To Hold You Tight
I Just Wanna Die In Your Arms
Here... Tonight
لينك دانلود همين آهنگ: "RightClick & Choose "Save Target As"
تـازگيها، وقـتـيکه ايـــنجـا هـــسـتـم
بـه مــانـــيـتـورم،
و بـه تـــــــلـفـنـم،
و بـه کــــتـابهـاي نـــخـوانـدهام،
و بـه طـــرحهـــاي شــخـصـيام،
و بـه درس و دانــــشـگـاهـم،
نـــزديـک نــمـيشــوم،
مـــــبـادا كـه تـــصـور کــنـيـد ايــنـهـا بـر کـار اولـويـت دارنـد
رئــــيــس !
پينوشت:
- يـه بــلايـي سـرت مـــيـارم کـه تـو تـاريـخ بـــنـويــسـن !
.'.'.
- اونـــوقــت تـــو جــــغــرافـــيـا بــــخــونـن !
پــــــايـيـز...
پــایــــیــز مـیریــزد ز مـــن، در ذهـــن ایــن خــــــیـابـان
افــــــسـانـهام پــر مـیکـــشـد، در زلــف خــواب طـــوفـان
رویـــش کـُــــنــم در خــــاک ِ خــــشـک ِ بــاور ِ کـــویــرم
گـــــــــــنــدم شـــده خـــــــــیـالـم، اســــــیــر آســــــیــابــان...
نــــصـيـحـت ِ روز
چـــــنـانـچـه احــــيـانـاً گـــذري داشــتـيـد بـه پــشـتبـام بـراي تــنـظـيـم مـاهـــواره ،
کـــــــــمـي هـــــم بـه مـــــــــــاه نـــــــگــاه کـــــنـيـد !
پينوشت:
سخنان ِ حكيمانه - جناب ِ خودمان !
يـــك اقـــــدام فـــرهـــــــنـگـي
نــظـر ســنـجـي ســـازمـان مــلـل مــتـحـد در مــورد:
درج نــوروز در تـــقـويـم بـيـنالـمـلـلـي بـه عـــنـوان يـک روز جـهـانـي
بـراي ثــبـت نــوروز در تــقـويـم ســازمـان مــلـل مـيتـوانــيـد از طـريق لـيـنـك زيـر امـضـا نـمايـيـد
ايــــــن لـــــــيـنـك
اطــلاعرسـاني بـه دوســتـان جـهـت مــشـاركـت ، مـزيـد امــتـنـان مـيبـاشـد
خیلی وقتها میشود که داری مثلا چاییات را با سر و صدای هر چه تـمـامــتـر
بـا یـک قــاشــق فـــلـزی هــم میزنی
هــی هــم میزنی، هــی هــم میزنی.....
بعد، سر و صدایش در حدی هست که چشمغـرههای اطرافیان را به سمتات سرازیر کند
درست در هــمان لـحظههای هـمزدن، که یک جور ســمـفونیوار افکارت را هــممیزند،
میرسـی به هـمان قسمت از ذهـــــنـیـاتـت که تـبدیل به کـــلـمـه نـمیشوند
کــلاً به زبان نـمیآیند...
از هـمانهایی که همیشه باید ازشان صرفنظر کـنی
بـیخــــیـالـشـان شـوی
تا شاید یک روزی در یک موقعیت بـغـرنـج دیگری سرازیر شود توی استکان چاییات !
بعد، سعی میکنی هــی پـــلـک بــزنـی
میخواهی تصویری که در پشت ذهـــنـت قـرار گـرفـتـه
و حـــس میکـنی همه دارند با وضوح هر چه تمامـتـر میبـــیـنـنـدش را
یک جورهــایی مـــخـفـی کـــنـی
هـــر پـلکی که مـیزنـی انـگـار همه چــیـز واضحتر و شـفافتر میشود
همه چیز رنگـیتر میشود
نگاهها بهتزدهتر میشوند و تو، بلند میشوی میروی و بیخیال چایی و قاشق فلزی و استکان میشوی
چند روز که گذشت، یادت میآید که خیلی وقت است حرف نـزدهای
هـــــمـهاش را قورت دادهای...
هـــــمـهاش شـده جـزو هـمان ذهـــنـیـات مـخـفـی...
جزو هــمـانـهـایـی که دیگـران قـرار نــیـسـت بــــــبـیـنـنـد و بـــشـنـونـدش!
درست مثل الآن...
پينوشت:
داشتيم صداي محسن نامجو را ميشنويديم كه... حرفهاي دلمان جاري شد...
هـمهش دلم ميگـيره...
They Shot Of Down Bang Bang
We Hit The Ground Bang Bang
That Awful Sound Bang Bang
All They Shoot Of Down
We Always Win The Fight Bang Bang
هــــــــــآآآآآآي،
راحــــــتـي؟ راحــــــتـي؟!
ميخـواهي يـكوري شـوم؟ ... و
دريـــــــــــــايــي شــــــــوم... و
تــــــــــــــــــــــو
در هـــــر دريـــــا كـه خـــواسـتـي،
ســـــــــــــد شـــــوم... و
آبــگــــــيــر شـــود ســــاخــتـه... و
شـــــــــنــا كــــنــي ؟!
دانلود همين قطعهي كوتاه، با صداي محسن نامجوي عزيز
بــــــوي مـــــــــــوهــات
زيــــر بـــــــــــــارووون...
پينوشت:
ديالـوگِ دوسـتداشـــتـنـي ِمـن:
هـــمـه مـیگــن لـــــــطـافــت ِ بــــــارون…
مـــــن مـیگـــم عــــــــشــقبــازی ِآســــمـون…
امـــشـب هــم خـــــدا داره بـا بــنـدههـاش عــــــــشــقبــازی مـیکــنـه........
دانلود ترانهي "صداي بارون"، با صداي ستار
مـــن ، چـــنـد حــرفـم
چـــنـد حــرف... کـه ايـن روزهــــا
بـــــــــــــســـيــار دلـــــــــــتــنـگـــم
و شـــــبـهـا،
بـه ايـن امــيـد مـيخــوابـم
کـه امــروز، يـک روز از تــعــداد روزهـــاي ســخـت کــم شـد !
مـــن ، چـــنـد حــرفـم
چـــنـد حــرف... کـه تـــنـوعــشـان گـاهـي
دل ِ آدمهــا را مـيبــرد حــــتـي !
ايــن مــــوجـود ِ چـــــنـد حـــرفـي
چـــنـد روزيسـت دلــش مـيخـــواهـد يـک مــــتـن بـــشـود
يـك داســـتـان ِ کـــوتـاه بـــشـود
رمــان بـــشـود... جـــلـد ِ گــالـــيـنـگــور بـــشـود......... يــا نـه !
کــــــاغــذي و لــــطـيـف !
امـــا، رد ِ خـــودکـار رويــش نـــمـانـد !!!
چـــيـزي کـه مـينـويــسـنـد، زيـردسـتـياش کـه مـيکـنـنـد، خــوانـده بــشـود
کـــــلـمـههــايـش مـــــــتـحـد بــــشـونـد... يــکـي بــــشـونـد.............
كـــاش مـيشـد صــداي پـاهـات ، بـــپـيـچـه تــو گــوش ِ دالـــون
طــرف ِ دالـــون بــگـــرده ، ســـر ِ آفـــــتـابـگـــــردونهــــامـون
كـــاش مـيشـد دوبــاره بـاغـــچـه ، پــر از گـــلـهـاي تـــو بـاشـه
گـــــــــلـهـاي ســــــفــيــد مــــريـــم ، بــا نـــــــوازش تـــو پـاشـه
اي بــراي بـا تــــو بــــــودن ، بـايـد از بـــــودن گــــــذشـــــــتـن
ســــر بـه بـــــيــداري گــرفـــتـه ، ذهـن خـــوابآلـــــودهي مــن...
دانلود همين ترانه با صداي سياوش قميشي
اين، هــــمـان تـــسـبـيـحـيست کـه آن روز غـــروب
بر گــردن دلـــــــتـنـگـيهـايـم انـداخـــتـي و گـــفـتـي
دانـههــــاي آبــياش
هــــنـگـام شـــمـردن روزهـــاي فـاصـــلـه
هـــــرگـز تــــمـام نــمـيشــونـد...
اکـــنـون، مــــن مــانـدهام و اهــــالـي ايـن حــــوالـي
انـــگـار کــسـي بـويـي از بـــاران نـــبــردهســت !
و مــــن، نــمـيدانـم در ازدحــام ايـن هــمـه بـيـگـانـگـي
تــــو را ، چــــطـور گــم کـــردهام ؟!
پينوشت:
دم افـطــــــار...
پشت سر هر معشوق، خدا ايستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش ميداري
پشت سر هر معشوق، خدا ايستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولي،
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفريح، خدا چندان کاري به کارت ندارد
اجازه ميدهد که عاشقي کني، تماشايت ميکند و ميگذارد که شادمان باشي...
اما هر چه که در عشق ثابتقدمتر شوي،
خدا با تو سختگيرتر ميشود
هر قدر که در عاشقي عميقتر شوي و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت نابتر شود و زيباتر، بيشتر بايد از خدا بترسي
زيرا خدا از عشقهاي پاک وعميق و ناب و زيبا نميگذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند
پشت سر هر معشوقي، خدا ايستاده است...
و هر گامي که تو در عشق برميداري، خدا هم گامي در غيرت برميدارد
تو عاشقتر ميشوي و خدا غـــيـورتـر
و آنگاه که گمان ميکني معشوق چه دست يافـتـنـي است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار ميشود
و خيالت را درهم مي ريزد و معشوقت را درهم ميکوبد؛
معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد،
خدا هرگز نميگذارد ميان تو و او، چيزي فاصله بياندازد
معشوقت ميشکند و تو نااميد ميشوي
و نميداني که نااميدي زيباترين نتيجه عشق است !
نااميدي از اينجا و آنجا، نااميدي از اين کس و آن کس. نااميدي از اين چيز و آن چيز
تو نااميد ميشوي و گمان ميکني که عشق بيهودهترين کارهاست
و برآني که شکست خوردهاي،
و خيال ميکني که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کردهاي
اما خوب که نگاه کني ميبـيـنـي:
حتي قـطرهاي از عشقت، حتي قـطرهاي هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را نگه داشته است
خدا به تو ميگويد:
مگر نميدانستي که پشت سر هر معشوق خدا ايستاده است؟
تو براي من بود که اين همه راه آمدهاي
و براي من بود که اين همه رنج بردهاي
و براي من بود که اين همه عشق ورزيدهاي
پس به پاس اين، قلبت را و روحت را و دنيايت را وسعت ميبخشم
و از بي نيازي نصيبي به تو ميدهم...
و اين ثروتي است که هيچ کس ندارد تا به تو ارزانياش کند
...
فردا اما، تو باز عاشق ميشوي تا عميقتر شوي و وسيعتر و بزرگتر و نااميدتر !
تا بينيازتر شوي و به او نزديکتر !
پشت سر هر معشوقي
خدا ايستاده است...
برگرفته از نوشتههاي خانم "عرفان نظرآهاري"
سـلام آقاي دكــتـر
سـلام آقاي اخـلاق
سـلام آقاي نجــيب
ســــلام رئـــيـس !
امشب ، كـمي بـيـش از آنچه تصور كنيد بـغـض دارم
امشب ، خاطرات روزهايي كه در خدمتتان بودم...
هر لحظه لحظهاش ، بغض ِ گـلويم را ميفـشارد
خوشحالم و خدا را شاكرم كه آنچه از شما به يادگار ماند برايم:
افـتخار ِ خـدمت به شـما و انـقـلاب
و يـك دوستي بزرگ و ابدي است
هرگـز آنچه در اين سالها از شما آموختم را فراموش نـخواهم كرد...
هرگز ارزش ِ اعتمادي كه به اين فرزند كوچك ِ انقلاب كرديد
تا فرصت ِ افتخار ِ خدمت به ايران ِ عزيز را تحت مديريت شما داشته باشم
فـــــرامـوش نـــــخـواهم كـــرد
"هـــــــمـيـشـه رئـــيـسـم هـــــسـتـيـد. هـــــــمـيـشـه.........."
امــروز برعكس همه، با شما خــداحافـظـي نــكـردم
زيـرا ، اعـتـقـاد ِ راسـخ دارم بر ايـنـكـه:
هــيـچ رفــتـنـي ، دلـيـل بـر نـــبـودن نـيـسـت آقـا !
پينوشت:
سهشنبه ، سوم شهريور ماه يكهزار و سيصد و هشتاد و هشت
تـهـران ،
با بــغـض ِ فـراوان...
امـــــيـر
مـــــــرا در تــــــــنـش غـــــــسـل تــــعـمـیـد داد
بـه مــــن اســــم ِ شب ، اســــم ِ خــورشـــیـد داد
بــرای تـــــمـام نـــفـسهای مـــن شــــعـر گـفـت
مـــرا از تـه خـاک بـــــــیـدار کـرد...
مـــرا شـسـتوشـو داد، آغــاز کـرد
مـــرا خـط به خـط خــوانـد، تــکـرار کـرد
شـــکـار هـــمـه لـحــــظـهها را بـه مــن یـاد داد
بـرای مــن از شــاخـه، بـرگـی جـدا کـرد و گـفـت:
" جــــــــنـگـل شـــو شـــــاعـر "
.
.
.
مـــرا در تــمـام نــفـسهای خــود شــیـر داد
مـــرا در تــــــــنـش غـــــــسـل تــعـمـیـد داد
بـه مــن اســـم ِ شب ، اســـم ِ خــورشـــیـد داد
بـه مــن اســـم ِ شب ، اســـم ِ خــورشـــیـد داد
بـه مــن اســـم ِ شب ، اســـم ِ خــورشـــیـد داد..........
دانلود همين شعر با صداي شهيار قنبري
طنز روز...
تو سيب ِ سرخ ِ كدامين درخت پرتقالي كه هر دانه انارت به سرخي گيلاسهاي درخت موز است؟
اي گلابي من !
بـــــذار رو ســـيـنـم ســـرتــو ، چــــشمهاي خـيـس و تـــرتــو
بـــذار تا ســيـر نـگـات كــنـم ، بـــو بـكـــشـم پــيـرهـنـت رو
بـــــغـل كـن و بـچـسـب بِـهـِم
بـــــكـش دوبــاره دسـت بـِهـِم
جــــــــز تـــــو كـسي رو نـدارم ، نــــــزديـكــتـر از نــَــفـَس بــِهـِم
سـرت رو بـــذار رو شــــــونـههـااام خــــوابـت بـگـيـره...
سـرت رو بـــذار رو شــــــونـههـااام خــــوابـت بـگـيـره...
سـرت رو بـــذار رو شــــــونـههـااام خــــوابـت بـگـيـره...
...........................................................
در زندگی لحظاتی هــسـت که…
نیست !
بـــذار تا ســيـر نـگـات كــنـم ، بـــو بـكـــشـم پــيـرهـنـت رو
بـــــغـل كـن و بـچـسـب بِـهـِم
بـــــكـش دوبــاره دسـت بـِهـِم
جــــــــز تـــــو كـسي رو نـدارم ، نــــــزديـكــتـر از نــَــفـَس بــِهـِم
سـرت رو بـــذار رو شــــــونـههـااام خــــوابـت بـگـيـره...
سـرت رو بـــذار رو شــــــونـههـااام خــــوابـت بـگـيـره...
سـرت رو بـــذار رو شــــــونـههـااام خــــوابـت بـگـيـره...
...........................................................
در زندگی لحظاتی هــسـت که…
نیست !
A New Life Borns
لـحـظـهي عـجـيـبيسـت هـنـگـامـهي آغـاز
و پاگـذاردن بـه ايـن دنـيـا
و اولـيـن نـگـاه يـك نـوزاد
نـگـاهي رازآلـود و كـنـجـكـاو...
***
اين فرشتهي كوچولو، آقا سيناي ماست در اولين ساعت زندگيش
عــــمـو شـدن هـم حــس غـريــبـيست
گمان ميكنم يك شـبـه، كـلـي پــيـر شـدم!
تو که نازنده بالا دلربايي
اون حال عرفاني که باعث ميشه
چراغ رو خاموش کنم
و توي تنهايي ِخودم با خدا حرف بزنم رو خيلي دوست دارم
توي اينجور موقعها
گوش کردن به تصنيفهاي سـنـتـي رو ترجيح ميدم
مـخـصوصا که شاعرش هـم باباطاهر باشه...
عـزيزم كاسه چشمم سرايت، ميون هر دو چشمم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نـهي باز، نشينه خار مژگونم به پايت
...
تو که نازنده بالا دلربايي، تو که بي سرمه چشمون سرمهسايي
تو که مشکين دو گيسو در قـفايي...
پينوشت:
ياد اون چوپاني ميافتم که واسه خـداش شعر ميگفت...
گاهي به حالش غـبطه ميخورم
گرچه فاصلهاي هم ممکنه نداشته باشم!
چراغ رو خاموش کنم
و توي تنهايي ِخودم با خدا حرف بزنم رو خيلي دوست دارم
توي اينجور موقعها
گوش کردن به تصنيفهاي سـنـتـي رو ترجيح ميدم
مـخـصوصا که شاعرش هـم باباطاهر باشه...
عـزيزم كاسه چشمم سرايت، ميون هر دو چشمم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نـهي باز، نشينه خار مژگونم به پايت
...
تو که نازنده بالا دلربايي، تو که بي سرمه چشمون سرمهسايي
تو که مشکين دو گيسو در قـفايي...
پينوشت:
ياد اون چوپاني ميافتم که واسه خـداش شعر ميگفت...
گاهي به حالش غـبطه ميخورم
گرچه فاصلهاي هم ممکنه نداشته باشم!
وقـتي تـــو نــيستي...
عــمـريــــسـت
لــبـخـنـدهاي لاغـر خـود را در دل ذخـيـره مـيـكـنم
بـاشـد بـراي روز مــــــبـادا !
امـا، در صــــفـحـههـاي تــقـويـم
روزي بـه نـام روز مــــــبـادا نــيـسـت
آن روز، هــر چـه بـاشـد
روزي شـــبـيـه ديــروز... روزي شــبـيـه فـــــردا...
روزي درسـت مـثـل هـــــــمـيـن روزهـاي مـاسـت...
چـه كـسـي ميدانـد؟
شــايـد امـروز نـــيـز روز مــــــبـادا بـاشـد !
...
وقـــــتـي تـــــو نــــيـسـتـي
نـه هــــــسـتهـاي مـا چــونـان كـه بـايـدنـد
نـه بـايـدهـــا...
...
هـــــر روز بـي تـــــو
روز مــــــبـاداست...
(قيصر امينپور)
My Dear Tailor
The Only Man Who Behaved Sensibly, Was My Tailor
He Took My Measurement Anew Every Time He Saw Me
While All The Rest
Went On With Their Old Measurements
And Expected Them To Fit Me
( George Bernard Shaw )
تـنـها کـسي کـه بـا مـن رفــتـار مـنـاسـبـي دارد، خـيـاط مـن اسـت؛
هــربـار کـه مـن را ميبــيـنـد، از نــو انـدازههــايـم را ميگــيـرد
درحـالـيکـه ســايـريـن
بـه هــمـان انـدازهـاي قــديـمـيشـان مــتـکـي هـــسـتـنـد
و انـتـظـار دارنـد کـه مـن بـا آن انـدازههـا فـيـت بــشـوم !
( جـورج بـرنـارد شـاو )
واقعا" كه!!!
لـــــجـبـازي ديـريــنـهاي اسـت
...هـــيـچـکـدام حـاضـر نـيـسـت عـوض بـشـود
نــه مــن !
...هـــيـچـکـدام حـاضـر نـيـسـت عـوض بـشـود
نــه مــن !
نــه دنــيـا !
:پينوشت
از خـودم چـه خــبـر !؟
سخنراني منتشرنشده اينجانب در اجتماع پرشور جوانان
به نام وطن، به نام ايران و ايراني
بوسه بر دست و پا و چشم و چال ايراني
بوسه بر لپ و گوش و حلق و بيني ايراني
درود اي هموطن
(هياهو و تشويق حضار)
اي هموطن، بيا تا دست در دست هم بدهيم
( البته مردها با هم و زنها با هم دست در دست هم بدهندهآآآ )
و وطن را نجات دهيم
امروز وطن در لبه پرتگاه سقوط قرار گرفته !!
و چه بسا سقوط هم كرده و ما هنوز گرميم نميفهميم !!!
دنيا دارد به سمت اونور ميرود و ما داريم از اينوري ميرويم
واقعاً ما داريم به كجا ميرويم؟
الان تمام اقتصاددانهاي بزرگ دنيا مثل توماس اديسون، مايكل شوماخر و...
معتقدند كه اقتصاد بايد به فراخور اقتضاعات منقبض و منبسط شود
در حالي كه متاسفانه در كشور ما، سالهاست منبسط و منقبض ميشود
اين يك فاجعه است... ما داريم به كجا ميرويم؟
از لحاظ فرهنگي، ما در يك انحناي بغرنج زماني و مكاني قرار گرفتهايم
اتوبوس ِ تمدن و ترقي به راه افتاده و ما يك پايمان لاي درش گير كرده...
و بقيهمان هم دارد دنبالش لي لي ميكند...
اين الآن وضعيت ماست... مردم همه مايوس و نااميد و معتاد شدهاند
مثلاً همين دوستان ِ خود ِ من !
نه اينكه معتاد باشندهآ، فقط تفريحي گاهي با بچهها كه دور هـم هستند ميزنند !!!
فرصتها دارد بر باد ميرود
و سياست خارجي ما تـنـش ميخارد و مدام تنش ايجاد ميكند !
واقعاً ما داريم به كجا ميرويم؟
سوال من از آقايان مسئولين اين است:
آقايان چرا اينـقـدر موشك به هوا ميفرستيد؟
هيج ميدانيد هر موشكي كه ميفرستيد سوراخي در آسمان وطن ايجاد ميكند؟
و اگر خداي ناكرده لايه ازون نـشـتـي كند چه بر سر ما خواهد آمد؟
چه كسي پاسخگوي اينهمه سوراخ است؟
آقايان! انرژي هستهاي به چه قيمت؟
واقعاً به چه قيمت؟
اينها كه مدام دنبال انرژي هستهاي هستند نميدانند چقدر كار با اتم خطرناك است !
اگر يـكهـو تـقاش در رفت و مملكت رفت روي هوا
آنوقت هيروشيما و ناكازاكي به حال ما گريه ميكنندهآآآآآ
ببينيد من اين را كي گـفـتـم !!!
اما، عزيزان من !
(هياهو و تشويق حضار)
شعار من "ميتركانمت وطن" بوده و هست
با اينهمه پتانسيل، اينهمه جوان، اينهمه چـــيـز مـيز و منابع و غيره...
اگر بنده پيروز اين انتخابات باشم قول ميدهم كه بتركانم
اوضاع را كلاً كن فـيكون خواهم كرد
اول در انرژي هستهاي را تخته ميكنم تا خيال همه راحت شود
اقتصاد مملكت را كلاً يك سر و ساماني ميدهم
زنگ ميزنم به دوستان اقتصاددان خارجيام
تا بيايند يك طرح خارجي ِ اصل براي اقتصاد بدهند تا جيگر اقتصاد حال بيايد
براي افزايش روحيه و نشاط جوانان هم دستورات ويژهاي ميدهم...
در سياست خارجي هم تمام اعياد رسمي آمريكا را به آنها تبريك ميگويم
يك قاليچه و يك قوطي خاويار هم براي رئيس جمهورشان ميفرستم
تا روابط حـسنه شود !
باقي برنامههايم را هم در فرصت بهتري عرض خواهم كرد
درود بر وطن ، درود بر ايراني، درود...
(هياهو و تشويق حضار)
(هياهو و تشويق حضار)
(هياهو و تشويق حضار)
پينوشت:
شخصا، يـقـيـنـي که بسياري دوستان به راي نـيـاوردن « ا . ن » دارند
و يـقـيـنـي که به پـيـروزي موسوي دارند
و يـقـيـنـي که به تـقـلـب دارند را
نــــــــدارم
( بيشک، حاميان « ا . ن » نيز حامياني وسيع و جدي هستند )
***
همه ما هــمـوطـنـيـم، از يك خاك و ريـشهايم و بـرابـريـم
مــبـادا شـمـا که ايـنطـور به تـقـلـب يـقـيـن داريد
در صـدد تـحـمـيـل راي اقــلـيـت
( اقـــلـيـتـي حـداقل 13 ميليوني که جمعيت کـمـي هـم نــيـسـت!! )
به راي اکـثـريـت بـاشـيـد
***
آگاه باشيد كه آنچه بــنـده و شما به چـــشـمـمـان ميآيد
لـزوما بـيـانـگــر واقـعـيـت تـمـام ايران نـيست
ايران فقط تهران نيست
تهران فقط شميران نيست
***
البته، حق هر شهروندي است که مطمئن بشود که راياش حراسـت شده
حق هر شهروندي است که بـفـهـمـد راياش چگونه در جمع آرا لحاظ شده
حق هر شهروندي است که بـداند راياش الآن کجاست
حق هر شهروندي است که از برگزارکنندگان، طـلـب شـفـافـيـت بـکـنـد
اما از مجاري قانوني
***
كليه مطالب فوق كه ذيل تـيـتـر اين پست آمد صرفا جنبه طـنـز داشته
و زائـيـدهي تـخـيـلات مـولـف ميباشـد
هرگونه كنايه و تشابه احتمالي آن با فرد يا رنگ خاصي تكذيب ميگردد
الـلـهـم اجـعـل عــواقـب امـورنـا خــيـرا
و بعد از انتخابات...
نميدونم چرا ، اما اين روزا
ياد شعار تماشاگرها توي استاديوم افتادم زمان آقاي پروين
صـدهـــزار نـفـر يـكـصـدا فـرياد ميزدنـد
تـيـمــــم وتـيـمــــم و تــــيـمــت... ايـن بـود تـــيـمـت !؟
پينوشت:
بـرداشـت ســيـاسـي هـــم مـــمـنـوع !!!
اعلام رسمي نظرات انتخاباتي اين مولف
ميگويند: قدیمترها، در يك ده_ي اختلافی بود
کدخدایی كه به صورت رسمی از طرف فرمانداری نصب شده بود
....ظالم بود و بیادب بود و بیحیا بود و
اهالي ده بلند ميشوند ميروند خدمت آیت الله یثربی بزرگ
برادر بزرگتر آیت الله یثربی -امام جمعهی فقید کاشان
که خیلی از ایشان عظیمتر بود و مرجع تقلید بود
و استاد حضرت امام هم بودهاند
« عرض ميكنند: « آقا! قربان آن جدت، این کدخدا، ظالم است
« اِل کرده است و بـِل کرده است و... ، شما یک کمکی بکنید »
ایشان هم برداشتند تلفن کردهاند (یا پیغام دادند!) به فرماندار
که فلاني را مردم ازش شاکیاند. برش دارید
و فرماندار هم از روحانی ِاول شهر حساب میبرده
و بلافاصله برش داشته
...
اهالي كه به ايشان مزه کرده بوده، باز خدمت ايشان ميرسند
« كه: « آقا دست شما درد نـکـنـد. آن یکی را برداشــتـنـد
« حالا میخواهیم این یکی را بگویی وادارونن »
واداروندن = نصب كردن
:ایشان هم خندهای کرده و فرموده بودند
« این یکی را از من نـخـواهــیـد »
« من تا یک کسی را نشناسم، سر کار نمیآورماش »
چون اگر فردا برود و جور و جفایی بکند
گناهش، گردن من را هم خواهد گرفت
" بـرداشـــتـن، فـــرق میکـرد "
طرف واقعا ظالم بود. برش داشـتـنـد، دسـتـش کوتاه شد
ولی
« باز کردن دست کسی به مال و جان و ... مردم، کار راحتی نیست »
:پينوشت
از مرحوم آیت الله بهجت، زیاد راجع به انتخابات پرسیده بودند
جواب ایشان نیز، اغلب شبیه به این رویکرد فوق بود
یعنی، کسی را که کاملا میشناسید و میدانید جور و جفا نـخـواهد کرد
و اهل معصیت نیست و... بهش رای بدهید
شايد به اقـتـضای جوانی يا تعصب و هيجان، بداهتا از این موضع خوشتان نیايد
!!! اما، بسیار حکیمانه است
- - - -
عجالتا، بنده میدانم که میخواهم به چه کسی نــه بگویم
و دست چه کسانی را - به سهم خودم - از مال و جان و ناموس مـلـتـم
( !کوتاه کنم! ( يا دور نگاه دارم
و این کار را با شرکت در انتخابات و رای نـدادن به آن افراد، انجام خواهم داد
- - - -
جامعهای که سهم خود را
...سوای بلايای طبيعی و زلزله و سيل و بيماری و
برای انقلاب و جنگ و دعوای قدرت حاکميت پرداخته است
ناچار است هرگاه بر سر دو راهی رسيد، يکی را برگزيند
و باز... بر سر دو راهی بعدی قرار گيرد
- - - -
:در كتابي خوانده بودم كه
گاهی، هــــيـچ چـــيـزی
نمیتواند جلوي فرو رفتن يا اوج گرفتن آدمی! را بگيرد
تو! يک جا ايستادهای و میبينی داری فرو میروی
تو! يک جا ايستادهای و میبينی داری اوج ميگيري
- - - -
الهي رضاً برضائك و تسليماً لامرك
قسمتي از يك يادداشت شبانه
...
و اويـن
يــــــعــنـي
چــــــشـمهـاي تـــو
کـه نـه در ايـن چــهـار حـرف ميگــنـجـد
و نـه در چــهـارديـواري کـه زنـدانـيـانـش
بـر عــــمـود روزهـايـشـان
خــطي از افــق ميکـــشـنـد
++++++++++
++++++++++
++++++++++
:و اويـن يـــعـنـي
چــــــشـمهـاي تـــو
و خــطي از افـــــــــق
کـه هــــــــنـوز
هـــــــــر روز
...بـر عـــــــمـود ِ روزهـايـم مـيگـــذرد
++++++++++
++++++++++
++++++++++
...اين روزها
"احــسـاس هـومـر را دارم در "سـرود نـخـسـتـيـن" از "ايـــــلـيـاد
:آنـجـا کـه ميگـويـد
"و ديــدار پــيامآوران او را هــيـچ شـاد نــکـرد"
:پينوشت
...يـا چـــــــيـزي شــــبـيـه ايـن
مـــسـافـر
!شايد قـبـل ِ رفـتـنـم، فـقـط هـمـيـن چـنـد تـا حرف مـونـده بود تـو دلـم
بـا تـو هـسـتـم اي مـسـافـر
اي بـه جـاده تـن سـپـرده
اي كه دلـتـنـگـي غـربـت، مـنـو از يـاد تـو بـرده
هــنوزم هـواي خـونه
عــطر ديـدار تـو داره
گل به گل، گوشه به گوشه، تـو رو يـاد مـن مـيـاره
:پينوشت
ايـن تـويـي هـــمـيـشـهي مـن
تـوي آيـيـنـهي تــقـديـر
بـا هــمـه شـــكـسـتـم از تـو
...نــيـسـتـم از دسـت تـو دلـگـيـر
يـا حــق
بـراي دانـلـود هـمـيـن تـرانـه ميتوانـيـد ايـنـجـا كـلـيـكد كـنـيـد
Give Me A Hug...
تا ســـــــپـيـدهدم بـــــــــيـدار...
مــــــــسـت ِ خـــــــواب...
ميافـــتـي روي کـــــتـاب...
مــيــــان ِ اســــــطـورهها و مـوســـيـقـي..........
پينوشت:
وسـط ِ جــريــمـه... ســــر ِ هـــر امـــتـحـان
آخــر ِ خــط ِ شــب... مـــعـبـد ِ شـــاعـران
پـاي ديــوار... هــوووو ووو لاللا
سـر بــازار... هــوووو ووو لاللا
نــوك تــيـه... هــوووو ووو لاللا
زيـر رگــــــبـار... هــوووو ووو لاللا
بــغــــــلـم كــن...
بــغــــــلـم كــن...
...The Rain Will Fall
Lest We Forget, How Fragile We Are
On And On... The Rain Will Fall
Like Tears From A Star, Like Tears From A Star
On And On... The Rain Will Say
How Fragile We Are, How Fragile We Are
مــــبا دا فـرامـوشـمـان شـود کـه چــــقــدر شـــکـنـنـدهایـم!
بـــا ران ، مــــــــــــــــداوم خـواهـد بـاریـد...
مـانــنـد اشـک ِ ســـــــتـارههـا
بـــا ران ، مــــــــــــــــداوم زمــزمـه میکـــنـد:
كــه مـا ، چـــــــــقــدر شـــــکــنـنـدهایـم... چـ قـ د ر شـ کـ نـ نـ د ه
پينوشت:
اغـــلـب ، آدمهـا هــمـه ، يـك جـور فــــكـر ميكـــننـد
بـرای آنـهـا ، تــنـهـا نــشـانـهی حــیـا ت و حـــضـور تــو
بـخــار ِ گــرم ِ حــــضـور نــَـفــَـسهــایـت اسـت!
کـــــسی از تــو نــمیپــرســد:
كه ، هــــــآی فــــــلانـی
از خــــــــــانهی دلـت چـه خـــبـر؟!
چـنـد شـب پـيـش، نـيـمـههـاي شـب بـاران ميآمد
بــغـــضـمـان گـرفـت
The Rain Will Fall را اسـتـماع ميفـرموديم...
اي ياران ِ زنــدانــم
:يه جايي تو سوره يوسف هست كه ميگه
يَـا صَـاحِــبَـيِ الـــسِّـجْـن...
اي ياران ِ زنــدانــم...
من خيلي خوشم ميآد از اين دو كلمه............
پينوشت:
نواي اين زخمه ، تا پاسي از شب ما را بيدار داشت...
تهران ، ساعت سه بامداد بيستوششم اسفند هشتادوهفت
روزهاي آخر سال
روزاي آخر سال هم يه جورايي قشنگهها
با تمام شلوغي و ترافيكهاي قفل و سنگينش
و با تمام حجم كاري بالا و كمرشكناش
پينوشت:
اين روزها همه گرفتارند
!!! برخی در حال ِ شستن ، برخی رنگ کردن
...خلاصه ، مراقب باشید
Dance Me To The End Of Love
Dance Me To Your Beauty With A Burning Violin
Dance Me Through The Panic 'Til I'm Gathered Safely In
Lift Me like An Olive Branch And Be My Homeward Dove
Dance Me To The End Of Love
...Dance Me To The End Of Love
Me To The Wedding Now, Dance Me On And On
Dance Me Very Tenderly And Dance Me Very Long
,We're Both Of Us Beneath Our Love
We're Both Of Us Above
Dance Me To The End Of Love
...Dance Me To The End Of Love
با من برقص... با ویولونی كه همچون زیباییات سوزان است
تا امن را درونم حـس کنم... با دلـهره با من برقص
تا امن را درونم حـس کنم... با دلـهره با من برقص
برم دار مثل شاخهاي زيتون و کبوتري باش در راه خانهام
برقـص با من تا انـــــتهاي عــــــشـق
برقـص با من تا انـــــتهاي عــــــشـق...
برای پیوند با من برقص، بیوقـفه با من برقص
محبتآميز و لطيف و طـــولاني با من برقص
ما هر دو پوشیده در عــشـق خودیم، ما هر دو در بـهـشـتـیـم
برقـص با من تا انـــــتهاي عــــــشـق
برقـص با من تا انـــــتهاي عــــــشـق...
لينك مرتبط: Happy Valentine
خاتـمي ِ ما، اوباماي اونا
خوب، جناب خاتمي هم پا به عرصه رقابت نهادند
نظر شخصي بنده است!!
خوب يادم هست كه اواخر آبان ماه امسال (1387) بود
ديدن شادي مردم سانفرانسيسكو از انتخاب اوباما
مرا برد به خاطرات دوم خرداد جناب آقاي خاتمي
ميبينيد؟! چقدر تاريخ ِ آدمها به روز ِ هم ميافتد؟!
به نظرم; اوباما، دقيقا" به همآن دليلي موفق شد که خاتمي
و تحقـيقا" به همان دليلي ناموفق خواهد بود که خاتمي!
جناب آقاي خاتمي آمدند، امــا
نـبايد انـتـظار داشته باشند دوم خرداد هـمـيشه تـكرار ميشود
گـمـانـم ايـنبـار اوضاع كـمي براي ايـشان تـــفـاوت دارد!
پينوشت:
يك: واضح و روشن است كه آنچه در مقال آمد
نظر شخصي بنده است!
دو: روشن است كه آنچه در مقال آمد
نظر شخصي بنده است!!
سه: ...كه آنچه در مقال آمد
نظر شخصي بنده است!!!
سيامك، اگه گفتي اين عكس رو كجا انداختيم جايزه داري D:
نصيحت ِ روز
هرجا که هستيد، هر از گاهي دستي به جيب خود بکشيد
تا مطمئن شويد کيف پولـــتان سر جاشه
ايضا"هـمين روش را
در مورد فرد ( يا افرادي!!! ) كه دوسـتشان داريد نيز اعمال کنيد!
پي نوشت:
1. تاثيرات شگرفي دارد در يور لايف
2. باشد كه رستگار شويم !
3. هــست آيـا ؟!!!
...Coming Soon
بر فاک رفته!
رماني براي تمام نسلها...
به زودي از همين مولف!
پينوشت:
يك: از قـديمالايـام گـفـتـن که: خـيـر الامور اوسـطـهـا...
ظاهرا" بجـز وسط تـقاطع اتوبان هـمـت - جـنـتآباد!
دو: هان؟ حرف اين روزهام؟
وقتي حرف براي گـفتن زياد دارم... ترجيح مـيـدم سکوت کنم
سه: راستي، تو مـيـدوني حـواسـم اون لـحـظـه كـجا بـود؟
- كـات ، انـتـهـاي پـيـام!
اشتراک در:
پستها (Atom)